❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین
#داستان_مریم
#بخش_سوم
#فصل_دوم_قسمت۵
🌱
#مریم و دوستانش هر شب جمعه میرفتند سر خاک مرزوق. دیروز عصر سر چهارراه منتظر ماشین بودند که... که آن خمپارهی لعنتی آمد. ترکش به قلب
#مریم خورده. حسین باورت نمیشود. انگاری به یک خواب ناز رفته. همچین چشمانش را بسته که آدم خیالاتی میشود. الان است که
#مریم از خواب بپرد و هراسان بگوید که ای وای خوابم برد و از کارم عقب افتادم.
🌿حسین از شیشه به بیرون نگاه کرد. نمیتوانست جلوی گریهاش را بگیرد. حتی در شهادت مهدی همچین گریهای نکرده بود..
☘علی آه کشید و گفت:
_دو سه ماه پیش رفتم دیدن
#مریم به خوابگاه خواهران تو بیمارستان شرکت نفت، گفتند که تو محوطه است. گشتم و پیداش کردم. روی یک نیمکت نشسته بود و با کف پای راستش مشغول بود. کنارش یک بطری الکل بود و تا مرا دید سریع پاهایش را جمع کرد. آمد بلند شود که لنگید و رنگ صورتش سفید شد. نشستم کنارش، پرسیدم چی شده؟ زخمی شدهای؟ هر چه پرسیدم میگفت چیزی نیست. تا اینکه آخر سر دستم را گرفت و گفت:
<<قول بده تا وقتی زنده هستم از این ماجرا به کسی حرفی نزنی.>>
قول دادم.
#مریم پای راستش را روی زانوی چپش گذاشت. دلم ریش شد، کف پای
#مریم پر از تاولهای صورتی و سرخ بود.
#مریم لبخند زد و گفت:
<<این تاولها اذیتم میکند، با سوزن میترکانمشان و با الکل جایش را تمیز میکنم.>>
مؤلف:
#داود_امیریان
ادامه دارد...
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
شهیده
#مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian