❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین
#داستان_مریم
#بخش_سوم
#فصل_سوم_قسمت۵
💥خمپاره پشت سرشان منفجر شد. اما قبل از اینکه ترکشهایش به آن دو برسد. امیر فرمان را کج کرد و در یک کوچه سرعت گرفت. رسیدند به چهار راه دانشکده نفت که محل شهادت
#مریم بود. از موتور پیاده شدند. حبیب از جیب بلوزش کاغذ و خودکار در آورد. امیر بی هیچ حرفی قطبنمای نظامی را به حبیب داد. حبیب کنار چالهی انفجار نشست و از روی قیف انفجار شروع کرد به محاسبه کردن و نوشتن ارقام و جمع و تفریق. امیر گفت:
_بدبختی اینجاست که هر بار جنگ شهرها شروع میشود، همین چهار، پنج تا خمپارهاندازی هم که داریم بدون مهمات میشود. عوضش دشمن روزی چهارصد پانصدتا خمپاره روی سرمان میریزد. حبیب به نظرت ما به جمهوری اسلامی خدمت میکنیم یا مزدوریم؟
🍂حبیب خندهاش گرفت.
_این چرت و پرتها چیه؟
🌿 امیر خندهکنان گفت:
_والله از اول جنگ یکی از مسئولین نیامده از ما بپرسد خرت به چند؟! خودمان مثل شرلوک هلمز آنقدر سر تق بازی و کارآگاه بازی در آوردیم تا فهمیدیم دیدهبانی و گرفتن گرا و مختصات دشمن یعنی چی. میدانی چیه، من فکر میکنم بعضی از مسئولین، شهری به اسم آبادان را یا نمیشناسند یا از قصد بیدفاع رهاش کردند به امید خدا. زمان بنیصدر که با حماقتهای آن خاک تو سر پدرمان در میآمد و مثل رابین هود از ارتشیها مهمات میدزدیدیم تا بتوانیم جلوی دشمن مقاومت کنیم.
مؤلف:
#داود_امیریان
ادامه دارد...
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
شهیده
#مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian