در پس معرکه‌ای کشته‌ی شمشیر خودم محو در آینه‌ای خیره به تصویر خودم مانده ام گوش به پژواک نفسگریه ی باد غرق در مرثیه از کوچ نفسگیر خودم چه نمازی ست در این مظلمه چاووشان را فارغ از همهمه ها با تب تکبیر خودم چه خبرهاست به شبگریه ی این رود، دریغ رودم و بی خبر از گریه ی شبگیر خودم کشته ی حرمت نان و نمک هیچ کسم بنویسید بر این سفره نمک گیر خودم نفسی سوخته ام بی خبر از صیرفیان کیمیا ساخته ام از دم اکسیرخودم بی خبر مانده ام از جمع تناقض هایم رند شیراز شما عارف کشمیر خودم کفر من زیر سر شیخ مبینید ای قوم دست در محکمه ام بود به تکفیر خودم گفتی آن روز به من خنده زنان: پیر شوی سخت خونین جگر از این دل بی پیر خودم دو سه خط تیره کشیدند به پیشانی من محو در نامه ی تا خورده ی تقدیر خودم پر خود را چه عقابانه کشیدم بر کوه که بر این دامنه پر ریخته با تیر خودم زخم از دست شغادان برادر خوردم من در این چاه هم از دولت تدبیر خودم تو بر آن گستره با ماه پلنگانه به رقص من در این دایره با زخمه به زنجیر خودم سر به زیرانه بر این کوه زمینگیرم کرد نفس خسته ی از قله سرازیر خودم می رسم همسفر سوره ی یوسف تا چاه زندگی چاه عزیزی ست به تفسیر خودم یک نفس دیر رسیدم به کمین گاه، دریغ تا قفس هست سرافکنده ی تاخیر خودم تو بر آن قله دو دستت به کلاه سبلان من براین دامنه پابسته ی پامیر خودم ابن سیرین بگذر از شب کابوسی من بگذرد خواب شب و گرگ به تعبیر خودم @shaeranehowzavi