هدایت شده از اتاق کنجی من
نیمه ی شب و بی خوابی از داغ... خواب ديدم تگرگ میبارد روی ایوان و صحن های حرم آسمان بغض تلخ وا کرده ست درد دل کرده در هوای حرم هر تگرگی به قدر تکه ی سنگ بر سر و روی زائران میخورد زخم و خون بود و اشک! میبارید روی بال کبوتران میخورد خواب دیدم که زائران با اشک صحن هارا مدام میگردند زیر این اسمان ابر الود مثل اینکه ستاره گم کردند گفت خادم کبوتری زخمی گم شده زیر بارش باران زخم بر بال و سینه اش دارد _یا امام رضا مدد برسان_ صحن غرق تگرگ و همهمه بود همه حیران و خیس و دل نگران شب به صبح آمد و خبر نرسید آخ! آخر تمام شد باران گوشه ای از رواق بالا سر تن بی جان آن کبوتر بود بسکه زیر تگرگ و باران بود پر و بالش تمام، پر پر بود ناگهانی پریدم از این خواب ساعت پنج، صبح بی خورشید خبر آمد: شهید پیدا شد سید ما پرنده بود و پرید... ر. ابوترابی