#اٌمّ_اَبیها
#زندگینامه_حضرت زهرا (س)🌿
#قسمت_هشتم
کودکان ابوطالب را به زیر بال و بر خود خواهیم گرفت . .
فرزندانش را میان خود تقسیم می کنند .
عموها ، دست به انتخاب می زنند :
هر فرزند ، سهم يك نفر .
کار پایان می گیرد . کودکی خردسال باقی مانده است :
علی !
و علی نیز به محمد ( ص ) می رسد و به خانه خدیجه می آید .
سرنوشت ، چه بازی زیبایی را به نمایش گذاشته است !
على ، سهم محمد ( ص ) شده است ، تا به عنوان کاملترین پرورده اسلام ، برای جانشینی پیامبر و نجات بشر ، تربیت گردد .
علی در خانه است که می بیند محمد ( ص ) و خدیجه ، به نماز ایستاده اند .
شاید ، اولین مرتبه ، در پیش چشم او !
علی ، چنین حرکاتی را نمی شناسد . در گفت خویش باقی می ماند ، تا آنها سلام نماز خویش را می دهند .
و آنگاه می پرسد :
_در برابر چه کسی به سجده می روید ؟!
_در برابر خداوند ! او ، مرا به رسالت مأمور کرده است تا مردم را به او بخوانم .از تو می خواهم که به او بگروی و به رسالت من ایمان آوری ...
علی که کمتر از ده سال سن دارد ، هر چند که تحت تکفل محمد (ص) است! و به او سخت ایمان دارد!
و به او سخت ایمان دارد ؛ اما چون وجودش را با استقلال و استقامت سرشته اند ، نمی تواند بدین سادگی ، عقیده ای را بپذیرد و یا به دروغ بر آن تظاهر که بنابر این اجازه می خواهد :
- به من مهلت دهید تا در این باره بیندیشم و با پدرم ابوطالب ـ صحبت کنم
او ، محمد ( ص ) و خدیجه را تنهامی گذارد و مستقیماً با سوی خوابگاه خویش می رود ، تا شب را در اندیشه این دعوت بگذراند .
آیاتی را که محمد ( ص ) بر او خوانده است !
رسالت او !
نفی بتهارا !
فردای پردغدغه را !
پرستش الله را ...
چه غوغایی به پا خواهد ساخت این افکار محمد ( ص ) !
تا صبح ، در مغز جوانش اندیشه می کند ، و فکر کند و فکر می کند .
تا سحرگاه ، بیدار می ماند . نمی تواند كه پلك برهم بگذارد .
در طلوع سپیده ، بر محمد ( ص ) وارد می شود :
- به مشورت با پدرم ، نیازی ندارم ؛ خداوند در کار آفرینش من ، با ابوطالب مشورتی نکرد و من نیز ، برای پرستش او ، نیازی به مشورت با کسی ندارم ...
و دست خویش را در دست محمد ( ص ) می گذارد .
حالا ، گروهِ كوچـك مسلمـانـان ، سه عضو دارد :
محمد ( ص ) ، خدیجه و علی .
چهارمین مسلمان ، « زیدبن حارثه » است ،
و باز پایِ خدیجه در میان می باشد :
« زید بن حارثه » ، بنده ای است که خدیجه خریده بود و محمد ( ص ) او را آزاد کرد ،
اما وی ، خانه پیامبر را بر خانواده خویش ترجیح داد و همراه پدرش که به دنبال او آمده بود ، نرفت .
پیامبر ، او را به فرزندی خویش پذیرفت و از همه خواست که او را « زیدبن محمد » بنامند .
اينك ، او نیز اسلام می آورد .
#ادامه_دارد...