4⃣ **ماجرای اسارت نیم ساعته و شناسایی تانک‌های عراقی توسط بهنام به یاد دارم همان روز هنگامی که یک گردان تانک وارد میدان راه‌آهن شده بودند به بهنام گفتم برو ببین تانک‌های عراقی که وارد میدان می‌شوند در چه جایی مستقر شده و موضع می‌گیرند. بهنام گفت عمو این‌ها اگه منو بگیرند اسیرم می‌کنند و... بهش گفتم تو برو چون سن و سالت کمه باهات کاری ندارند، بهنام قبول کرد و جلو رفت، ما پشت مسجد راه‌آهن مستقر بودیم، بعد از نیم ساعت دیدم بهنام برگشته و صورتش قرمز شده، گفتم بهنام و آن طرف چه خبر بود؟ چرا صورتت قرمز شده؟! بهنام گفت: عمو، عراقی‌ها جلوی مسجد میدان منو گرفتند و از من سوال کردند اینجا چه‌کار می‌کنی؟ منم بهشون گفتم که خونمون اینجاست و اومدم دنبال خانوادم می‌گردم و توی همین حین نگاه کردم و دو سه تا از تانک‌های عراقی را دیدم که روبروی مسجد مستقر شدند، افسر عراقی بعد از شنیدن حرف‌های من دو تا سیلی به گوشم زد و رهایم کرد. خلاصه با اطلاعاتی که از بهنام گرفتم به همراه دو نفر از بچه‌ها از پشت وارد میدان شده و تانک‌ها را با گلوله آرپی جی مورد اصابت قرار دادیم. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم