🌷   ‍✿﷽✿ 🕊 🔴 🌟 خاطرات آزاده بزرگوار حسین مردی قسمت 1⃣3⃣1⃣ در انتهای آن زیرزمین، دو تا چنگک با شکل و شمایل عجیب و غریبی از سقف آویزان شده بود که سی، چهل متر با من فاصله داشت. جوانک احمق خیلی آرزو می‌کرد که یک روز به او اجازه بدهند تا مرا با آن چنگک‌ها شکنجه کند، می‌گفت: « نمی‌دونی چه کیفی داره! » با این که بیشتر وقت‌ها حالم برای حرف زدن مساعد نبود، ولی برای این‌که جلوش کم نیاورم، گفتم: « بگو چه کیفی داره، تا منم کیف کنم. » گفت: « برای تو که کیفی نداره، چون این بلا میخواد سرت بیاد، ولی برای ما خیلی کیف داره. » بالاخره با توضیحاتی که داد، فهمیدم آن چنگک‌ها حالت کششی دارند و در جهت مخالف یکدیگر هستند. اگر شکنجه شونده‌ها دو نفر باشند، سر هر کدام از چنگک‌ها را زیرِ پوستی که بالای غضروف پشت گردن آنهاست، می‌اندازند. چنگک‌ها حالتی داشت که هر کدام از آن دو نفر که سنگین‌تر بود و یا زورش بیشتر بود، می‌توانست خودش را روی زمین نگه دارد؛ آن وقت نفر دیگر می رفت بالا در این موقع نوک چنگک به تدریج شروع می‌کرد به کندن پوست و گوشت پشت گردن و سر او. این شکنجه، برای آنها حکم تیر خلاص را داشت. بعد از کلی شکنجه، در نهایت اگر می‌خواستند کسی را زجرکششی بکنند، می‌بستندش به آن چنگک‌ها. جوانک می گفت: « چون تو یه نفری، به اون چنگک دیگه وزنه آویزون می‌کنیم، اون وقت این‌جوری خیلی تماشایی‌تر می‌شه، تو باید هی با اون وزنه زورآزمایی کنی تا بالا نری؛ ولی آخرشم زورت تموم میشه و میری بالا. » 📝 نویسنده: سعید عاکف ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم