🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀
#خداحافظ_سالار
#سردارشهیدحاجحسینهمدانی 🕊
قسمت 6⃣8⃣
پای حسین یک جا بند نمیشد. عرق میریخت و کار میکرد. یک روز داشت خاک را برای تقویت زمین پشت و رو میکرد که از زیر خاک، یک مار بزرگ بیرون آمد. دخترها، جیغ کشیدند و عمه داد زد:
« وای حسین »
حسین کاری به کار مار نداشت. مار راهش را گرفت و طول باغ را طی کرد و رفت. با فریاد عمه و جیغ وداد ما، " محمود کچل" همسایه باغ از داخل خانه باغش بیرون آمد و به حسین گفت:
« پسرجان، خوب کردی که مار رو نکشتی. اینا چند تا هستن که اگر کاری باهاشون نداشته باشی، نیشت نمیزنن. »
از این سر نترس حسین خوشم میآمد. عمه گوهر هم که برای آینده زندگیام از نوزادی نقشه داشت. کارهای حسین را پیش من پررنگتر میکرد و میگفت:
« از "غولبیابونی و آلخاتون" ¹ هم نمیترسه، مار که یه حیوون بی آزاره. »
از عمه پرسیدم:
« حسین چطوری از غول بیابانی و آلخاتون نترسیده؟ »
عمه گفت:
« تابستون توی باغ فخرآباد، کمبود آب بود. هفتهای به بار نوبت آب داشتیم. باید حسین رو می فرستادم تا و "درهی یاسین" که "وریان" آب رو به طرف باغ ما باز کنه. یه روز حسین رو قبل از نماز صبح توی تاریکی شب فرستادم. حسین عصای دست من بود. بعد از یه ساعت در حالی که خیس عرق بود، برگشت. بیل رو زمین انداخت. با اینکه ده سال بیشتر نداشت رفت و نماز صبحش رو خوند. ازش پرسیدم:
« چرا دیر کردی؟ »
____
۱. قُدما در یک پندار غلط، معتقد بودند که این دو موجود خیالی به ویژه غول بیابان، سراغ انسان می آید. آل خاتون هم موجودی شبیه غول بیابانی بوده که تصور میکردند سراغ زن زائو میآید و جان او را میگیرد.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم