✨🍃🌸🌻☘🌹
🍃🌸🌻☘🌹
🌸🌻☘🌹
🌻☘🌹
☘🌹
🌹
📜
#زندگینامه
💠شهید مدافعحرم
#غلامعلی_تولی
🖍قسمت اول
🔹بیستم شهریور سال۱۳۴۷ روستای یورت زینل از توابع شهرستان گالیکش، شاهد ولادت کودکی در خانوادهای متدین و مذهبی و سادهزیست بود که غلامعلی نام گرفت؛ زندگی او در خانوادهای هفت نفره آغاز شده بود. پدر او به شغل کشاورزی و دامداری که در آن زمان شغل اکثر مردم روستا به شمار میآمد مشغول بود، مادرش نیز به تربیت فرزندان و کمک در امور زندگی به همسرش یاری مینمود. دوران کودکی غلامعلی همانند سایر همسنّ و سالانش به شادی و نشاط و بازی در کوچه و پس کوچهها میگذشت و به دلیل سختی و نبود امکاناتی که در آن دوره وجود داشت، علیرغم علاقهاش به درس و مدرسه نتوانست بیشتر از چهارم ابتدایی ادامه تحصیل دهد.
🔸او که سخت به دنبال کمککردن به دیگران بود و از کمک و یاری در حقّ کسی دریغ نمیکرد، به پدر خود در نگهداری دامها کمک میکرد و احشام را برای چَرا به مراتع اطراف میبُرد و چندسالی از زندگی خود را صرف کمک به پدر در تأمین امور زندگی کرد. زندگی وی از دوران کودکی تا نوجوانی سرشار از نشاط و تکاپو و شادی بود؛ به طوری که گویا در دنیا هیچ غم و غصهای برای او وجود نداشت. اما زندگی برای او چیز دیگری را رقم زده بود. در سنّ ۱۷سالگی در آبان۱۳۶۴ پدر خود را بر اثر بیماری از دست داد؛ پدری که سالها همچون کوه پشت و پناهش بود؛ و این اولین غمی بود که در زندگی احساس کرد. از آن پس زندگی برایش معنای دیگری پیدا کرده بود. حسّ یتیمی سخت بود و سخت از آن بار غم جدایی از پدر بود که به دوش میکشید.
🔹پس از فوت پدرش، برادر بزرگترش، حسنعلی، جای خالی پدر را برای وی پُر کرد و همین بود که غلامعلی از زندگی ناامید نشد و مصمّمتر و باارادهتر به زندگی خود ادامه داد. یکسالی گذشت تا اینکه در یکی از روزهایی که دامها را طبق روال همیشه به چَرا برده بود، به دختری که در روستای همجوار زندگی میکرد علاقهمند شد و این موضوع را با مادر و برادر بزرگترش در میان گذاشت. بار اول خواستگاری با مخالفت شدید خانوادهی دختر مبنی بر اینکه دوران جنگ و جبهه است و امکان شهیدشدنش بود، روبرو شد. او که جواب منفی خانوادهی دختر را دلیل شهادتش میدانست، پس مصمّمتر به ثبتنام به صورت افتخاری به مدت ۵سال در جبهه اقدام نمود. در تاریخ ۱۳۶۵/۰۵/۲۶ اعزام شد و در هفتتپه در گردان ویژه شهدا مشغول به خدمت شد.
🔸و چه روزهایی بود آن روزها، سخت اما شیرین، گاهی پر از غوغای گلولهها و گاهی سکوت شب، پر از زمزمهی یا حسین و یا زهرا علیهماالسلام در سنگرهای سرد و خاموش، سربازی قرآن به دست در گوشهای از سنگر چه زیبا درد و دل میکرد با خدا...! چند ماهی گذشت و از غلامعلی خبری نشد تا اینکه در یکی از روزها خبر آوردند که از کلّ یک گردان بر اثر حمله هوایی دشمن همه شهید شده و فقط ۴نفر زنده و سالم ماندهاند؛ یکی از آنها غلامعلی بود که از جمع پنجنفرهی چادر سوخته از رفقایش جامانده بود و بهترین دوست و همراهش یونس قزلسفلو در این حمله شهید شد و او را تنها گذاشت.
🔹پس از مدتی که در جبهه بود، به امید جواب مثبت از خانوادهی دختر به روستا بازگشت و دوباره به خواستگاری رفت اما اینبار هم با جواب منفی روبرو شد اما غلامعلی ناامید نشد و هرماه به خواستگاری میرفت. این روند حدود ۶ماه طول کشید تا اینکه توانست رضایت پدر و مادر دختر را جلب کند و جواب مثبت را از آنها بگیرد. پس از تحمّل این همه سختی سرانجام در ۱۳۶۶/۰۱/۱۳ با دختر مورد علاقه خود ازدواج و در ۱۳۶۶/۰۲/۰۸ مراسم عروسی سادهای گرفت. بعد از عروسی به همراه همسرش در شهرستان مینودشت به صورت مستأجر ساکن شد. چندماهی از زندگی خوب و شیرینش میگذشت که خبر پدرشدنش را از همسرش شنید و این، بهترین خبری بود که غلامعلی از همسرش میشنید.
🔸او پس از چندهفته دوباره به جبهه اعزام شد و در شوشتر در بخش تدارکات مشغول شد. در ۱۳۶۷/۰۳/۲۵ خبر تولّد پسرش را به او دادند ولی به دلیل حضورش در جبهه نام فرزند را یکی از برادرانش انتخاب و «مرتضی» نامیدند. چندروز بعد، غلامعلی با خوشحالی برای دیدن فرزندش به مرخصی آمد اما خیلی زود دوباره به جبهه بازگشت. در طیّ مدّتی که در جبهه حضور داشت، به شهرهای مختلفی از جمله آبادان، شصت کلاه، هفتتپه و مناطق دیگر اعزام میشد و فقط مدّت اندکی از این روزها را میتوانست در کنار خانوادهاش بگذراند ولی با وجود همسر فداکارش که در همه حال پشتش بود، به زندگی ادامه میداد.
🌹
☘🌹
🌻☘🌹
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم