🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه شهید مدافع حرم قسمت 1⃣3⃣1⃣ حدود یک ماهی بود که منتظر بودند حقوق کارمندیش وصل شود. پیامی که به موبایلش می آمد، به خیال این‌که پیام واریز حقوقشان است، هر دو به سمت موبایل می‌دویدند. اما با دیدن به رفتار خودشان می خندیدند. بالاخره حقوقشان را ریختند. زینب در آشپزخانه مشغول شستن ظرف ها بود که به گوشی روح الله پیام آمد. از همان آشپزخانه گفت: « برات پیام اومد. چک کن ببین کیه؟ » روح الله که دراز کشیده بود و تلویزیون نگاه می کرد، گفت: « ولش کن حتما بازم تبلیغاته. » - « حالا تو نگاه کن، شاید تبلیغات نباشه. » + « باشه، حالا نگاه می کنم. » زینب از آشپزخانه نگاه کرد و دید هنوز دراز کشیده. سرش را تکان داد و مشغول کارش شد. داشت چایی دم می کرد که روح الله با خوشحالی بلند داد زد: « زینب، بیا اینجا رو ببین! » زینب سرش را از آشپزخانه بیرون آورد و گفت: « چیه؟!چرا داد می زنی؟ » روح الله گوشی اش را به طرف او گرفت و گفت: « بعد از سه سال حقوق دانشجویی، بالاخره حقوق کارمندی گرفتم. » زینب با خوشحالی از آشپزخانه بیرون آمد. - « بالاخره ریختن هی بهت میگم بلندشو گوشیت رو چک کن. مبارک باشه. » بعد از وصل شدن حقوقشان، اولین کاری که کردند، رفتند و یک دفترچه‌ی خمس گرفتند. روح الله سال خمسی اش را روز تولدش گذاشت تا فراموش نکند. بنابر درآمد و خرج و مخارج و قسط‌هایی که دلشتند، خمس‌شان خیلی ناچیز بود. اما مقید بود حتما همان کم را هم پرداخت کند. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم