🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه شهید قسمت 1⃣7⃣ 🌹 اعزام ستون نفرات رزمندگان از کنار یک باتلاق و در مسیر یک دشت در حرکت بود. شب بود و هوا بسیار تاریک در جلوی ستون احمد آقا قرار داشت. همین طور که به آنها نگاه می‌کردم یکباره یک گلوله خمپاره در کنار ستون منفجر شد! ترکش خمپاره فقط به یک نفر اصابت کرد. قلب احمد آقا مورد هدف قرار گرفت. بعد ایشان به سمت راست چرخید و کلماتی از زبانش خارج شد که من نفهمیدم چه میگوید. در آن لحظات احمد آقا جلوی چشمان من به شهادت رسید و من همان موقع حیرت زده از خواب پریدم. تا چند دقیقه بدنم می‌لرزید. روز بعد در مسجد احمد آقا را دیدم. خوابم را برای ایشان تعریف کردم. او هم لبخندی زد و گفت: « به شما خبر می‌دهم که خوابت رؤیای صادقه بوده یا نه! » پاییز سال ۱۳۶۴ بود. تغییر در رفتار و اعمال احمد آقا بیشتر حس می‌شد. نمازهای ایشان همگی معراج شده بود. یادم هست یک بار بعد از نماز به ایشان گفتم: « علت این همه لرزش شما در نماز چیست؟ می خواهید برویم دکتر؟ » گفت: « نه چیزی نیست. » اما من می‌دانستم چرا این گونه است در روایات خوانده ایم که ائمه‌ی ما در موقع نماز و زمانی که در پیشگاه با عظمت حضرت حق قرار می گرفتند این گونه بر خود می‌لرزیدند. این حالت برای کسی که درک کند وجود بی‌مقدارش، اجازه یافته با خالق اسمان‌ها و زمین صحبت کند طبیعی است. این ما هستیم که در نماز و عبادات معرفت لازم را نداریم. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم