۳۲
✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍ بخش اول
محبت شهید به همکاران
... رفتم جلو و سلام کردم. گفتم: «ببخشید، این عکس شهید عباس دانشگر رو میشه به من بدید؟ لبخند زیبای این شهید بدجور به دلم نشسته و منو مجذوب خودش کرده. اگه بشه، این عکس رو از شما بگیرم.»
گفت: «قابل شما نداره.» کولهاش را گذاشت روی زمین و عکس را جدا کرد و داد دستم. وقتی داشتم عکس را میگرفتم، حسوحال عجیبی داشتم. قلبم تندتند میزد. حالا رفیق شهیدی داشتم که ادامۀ راه را بهنیت او قدم بردارم. چند عمود جلوتر زنگ زدم به رفقایم و پیدایشان کردم و با هم به کربلا رفتیم.
بعد از یک روز از کربلا با ماشین بهسمت نجف آمدم. قرار بود من در موکب شبابالرضوی دانشجویی در صحن حضرت فاطمه زهرا(سلامالله علیها) بهعنوان خادم به زائران خدمت کنم. روزانه دانشجوهایی از سرتاسر کشور به موکب ما میآمدند. من هر روز عکس شهید عباس را روی سینهام میزدم و مشغول کمک میشدم.
چند روزی از خادمی من در موکب میگذشت که یک روز یک دانشجوی رشتۀ علوم پزشکی آمد سمتم و گفت: «آقا، میتونم ازتون یه درخواست کنم؟»
گفتم: «بفرما.»
گفت: «این شهیدی که عکسش رو به سینهتون زدید، خیلی دلم رو برده. این عکس رو بهم هدیه میدین؟»
آمدم بگویم خودم این عکس را از کسی هدیه گرفتهام که انگار یکی بهم نهیب زد و گفت اگر شهید عباس الان اینجا بود، بهش میداد یا دلش را میشکاند؟ پا روی خواستهام گذاشتم. عکس را از روی سینهام باز کردم و گفتم: «بفرمایید. فقط برام دعا کنید من هم مثل شهید عباس عاقبتبهخیر بشم.»
بالاخره از عشق و محبتی که به شهید پیدا کردم، امروز لباس سبز پاسداری را پوشیدهام و دوست دارم در راه شهیدان خدمت کنم که همان راه عزت و افتخار است.
📗
#ادامه_دارد ...
#کتاب
#رفیق_شهیدم_مرامتحول_کرد
#شهید_عباس_دانشگر
╭─┅🍃🌺🍃•┅─╮
#کانونشهیدعباسدانشگر
⌈.🌱.
@Kanoon_shahiddaneshgar ⌋