🌺خاطرات ازدواج همسر شهید مدافع حرم عبدالمهدی کاظمی (آخرین قسمت ) 🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌸خبر رو که شنیدم ، بال بال میزدم پیکرش را ببینم. خیلی دلم براش تنگ شده بود گفتم عبدالمهدی به حاجتت رسیدی. بعد شهادتش خواب دیدم پشت سر امام زمان(عج) می رفت و از اینکه کنار امام حسین(ع) بود خیلی خوشحال بود و می گفت من زنده ام، فکر نکنید من مرده ام. هیچ وقت ناشکری نکنید. هر مشکلی داشتید من براتون حل میکنم. سفارش کرد که میخوام بچه ها رو زینب وار بزرگ کنی. 🌸یه بار ریحانه تب کرد. یک هفته تمام تب کرده بود و خوب نمیشد. بیمارستان بردم و دارو دارم ولی خوب نشد. نگران بودم تشنج نکند. نمی دونستم باید چکار کنم. عبدالمهدی قبل تر به من گفته بود هر وقت کمک خواستی به حضرت زهرا(س) متوسل شو و من را صدا کن. 🌸توسل کردم و زیارت عاشورا خوندم و به حضرت زهرا(س) گفتم امروز پنج شنبه است. میدونم همه شهدا امروز در محضر ارباب جمع هستند. گفتم به عبدالمهدی بگوید که اگه برای دخترش اتفاقی بیفتد نگه من نتونستم از بچه اش نگهداری کنم. اینا امانتن. 🌸رفتم بالای سر ریحانه یهو بوی عطری تو خونه پیچید. عطری که هر لحظه زیادتر میشد. بخدا قسم صدای عبدالمهدی را شنیدم. گفت همسرم بخواب من بالای سر ریحانه هستم. خوابیدم وقتی بیدار شدم دیدم ریحانه تبش پایین اومده و از من آب میخواد. به حق فرموده اند شهدا عند ربهم یرزقونند. بعد از اون شب تا مدت ها هر کسی وارد خونمون میشد متوجه بوی عطر میشد. لباس ریحانه بوی این عطر را گرفته بود. به نیت شادی روح