🍃🎀 💚 وقت‌رمان📚 با احمدآقا و چند نفــــږ از بچہ های مسجد راهی بهشت زهرا شدیم. همیشہ برنامہ ۍ ما بہ این صورتـــ بود ڪہ سریـع از بهشت زهرا برمی ڴشتیم تا بہ نماز جماعت مسجد امین الدولہ برسیم. اما آن روز دیــــر راه افتادیم. گفتیـم : نماز را در بهــشت زهرا می خوانیم. بہ ابتداے جاده رسیدیم. ترافیـــڪ شدیـدی ایجاد شده بود. ماشیـــن در راه بنداݩ متوقفـ شد. احمد نگاهے به ساعتـش کرد. بعد درباره ی نماز اول وقت صحبت کرد امـا کسی تحویل نگرفت! احمدآقا از ماشیـن پیاده شد! بعد هم از همہ معذرتـــ خواهے ڪرد! گفتیـــم : احمدآقا ڪجا مے ری؟! جواب داد : ایــــن راه بنـدان حالاحالاها باز نمیشہ ، ما هم به نمــاز اول وقتـــ نمی رسیم. من با اجازه میــــرم اونــ سمت جاده ، یڪ مسجــد هست کہ نمـازم رو می خوانم و بر مے گردم مسجد! احمدآقا باز هم معذرت خواهی کرد و رفت. او هـــــر جا ڪہ بود نمازشـ را اول وقت و با حضـــور قلب اقامہ می کرد. در جاده و خیابان و... فرقی برایش نݦے ڪرد. همہ جا ملک خدا بود و او هم بنده‌ی خدا. بسیــج ( استاد محمد شاهی ) همہ ی اهل محـل احتراݦ خانواده ی آن ها را داشتند. حمیدرضــا ، برادر بزرڴـــ تر احمدآقا ، سال اول جنڴ به شہـادت رسید. همان سال بود ڪہ ایشان وارد بسیــج شد. طی مدتی کہ ایشان در بسیـــج مسجد فعالیتـــ داشت همہ ۍ نوجواݩ هاے محــــل جذب اخلاق و رفتـار ایشان شدند. هر زمانــ احمدآقا به مسجــــد مے آمد جمعے نوجوانـ بہ دنباݪ او بودند. مدتی بعد ایشان بہ عنوان مسئــــول پذیرش پایگاه بسیــــج مسجد امین الدوله انتخاب شد مسجدی کہ پـــر از طلبــــہ هاے فاضل و انسان هاے وارستـہ بود. بعد از مدتی مسئولیت ڪارهای فرهنگی مسجد نیز بہ عهده ی ایشان قرار گرفت. ڪنارفعالیت در اینجا در مسجد امام حسن (علیه السلام ) نیـــز کارهای فرهنگی را انجام می داد. نکتہ ی قابل توجـہ براے من این بود ڪہ وقتی ما در شرایط عادے هستیــــݦ حضور قلب در نماز نداریم. یا اگر مشغݪہ ی فڪری داشته باشیم ، دیگر حواسی برای ما نمی ماند. یا اگــر کار اجرایی به عهده ی ما واگذار شود ، ڪه دیگــر هیچ! ڪاملا حواس ما در نماز پرت می شود احمدآقا عارفی وارستہ بود کہ...... بہ قلــم🖊: گروه‌فرهنگےشهیدابراهیم‌هادے ☺️ است •• @shahid_hadi99 ••