eitaa logo
سَلـٰام‌بَـرابراهـیم❀.•
517 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1هزار ویدیو
86 فایل
"﷽" رفیق‌من،آرزو‌نڪـن‌شھید‌بشۍ؛ آرزوڪن، مثل‌شھـدا‌زندگۍڪنۍ♡:) ڪانال‌ِدیگمون: #نحوه‌آشنایےوعنایاٺ‌شھید @shahidhadi_61 تبادل: @shahidhadi_tb1 ڪُپے‌ڪردۍ‌دعاۍ‌فرج‌بخون 🕊 مطالب‌‌رگباری‌ڪپے‌نشه‌دوست‌عزیز🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
|عارفانه 🌿.•Γ من در آن دوران نزدیکترین دوست احمد بودم.ما راز دارهم بودیم. یک روز به او گفتم:احمـد،من و تو از بچگی همیشه باهم بودیم.اما یک سوالی ازت دارم!من نمیدونم چرا توی این چند سال اخیر،شما در معنویات رشد کردی اما من... لبخندی زد و میخواست بحث را عوض کند.اما من دوباره سوالم را تکرار کردم و گفتم:حتما یک علتی داره،باید برام بگی! بعد از کلی اصرار سرش را بالا اورد و گفت:طاقتش را داری؟ با تعجـب گفتم:طاقت چی رو!؟ گفت:بشین تا بهت بگم. نفس عمیقی کشید و گفت:یه روز با رفقای محل و بچه های مسجد رفته بودیم دماوند. شما توی اون سفر نبود. همه ی رفقا مشغول بازی و سرگرمی بودند. یکی از بزرگتر ها گفت: احمـد اقا برو این کتری و آب کن و بیار تا چای درست کنیم. بعد جایی را نشان داد و گفت: اونجا رودخانه است. برو از اونجا اب بیار. من هم راه افتادم. راه زیاد بود. کم کم صدای اب به گوش رسید. نسیم خنکی از سمت اب به سمت من امد. از لابه لای درخت ها و بوته ها به رودخانه نزدیک شدم... بہ قلــم🖊: گروه‌فرهنگےشهیدابراهیم‌هادے ☺️ است •• @shahid_hadi99 ••
🍃🎀 💚 وقت‌رمان📚 احمـدآقادرسنین نوجوانے الگوی کاملی ازاخلاق ورفتاراسلامی شد. هرکارے که میکرد یقینا دردستورات دینی به آن تاکیدشده بود. یڪے ازویژگی های خاص ایشان احترام فوق العاده به پدرومادرش بود.به طوری که هربار مادرش وارد اتاق میشد ایشان حتما به احترام مادر از جابلند میشد. این احترام تاجایی ادامه داشت که یک باردیدم احمـدآقا به مسجدآمده وناراحت هست! باتعجب ازعلت ناراحتی اوسوال ڪردم. گفت:هربارکه مادرم وارد اتاق میشد جلوی پایش بلند می شدم.تااینکه امروز مادرم به من اعتراض کرد که چرا این کار را می کنی؟من ازاین همه احترام گذاشتن تو اذیت می شوم و... احمـد به صله رحم بسیار اهمیت می داد.وقتے دفترخاطرات اورا ورق می زنیم بازندگی یک انسان عادی مواجه می شویم،مثلا درجایی آورده: "امروز به خانه عمه رفتم و مشغول صحبت شدم بعد به خانه آمدم ورفتم نان خریدم وبعد کمی استراحت ڪردم.مسجدرفتم ومشغول مطالعه شدم و..." درمسجد هم که بود همین روند ادامه داشت.ظاهر زندگی او بسیارعادی بود. احمـدآقا ادب را از استادخود،آیت الحق حاج آقا حق شناس فراگرفته بود.همیشه درسلام کردم پیشقدم بود.حتی درمقابل بچه های کوچک. هیچ گاه ندیدم که احمـد در کوچه وخیابان چیزی بخورد.می ترسید کسی که ندارد و مشکل مالی داردببیند وناراحت شود. احمـدآقا هرچه پول توجیبی ازپدرش میگرفت یاهرچه که کار کرده بودرا خرج دیگران مے ڪرد.به خصوص کسانی که میدانست مشکل مالی دارند. بہ قلــم🖊: گروه‌فرهنگےشهیدابراهیم‌هادے ☺️ است •• @shahid_hadi99 ••
🍃🎀 💚 وقت‌رمان📚 بارها شده بود که احمـدآقا درمسجد برای ماصحبت میکرد و بچه ها یکی یکی به جمع ماوارد میشدند. ایشان با تواضع جلوی پای همه‌ی این بچه ها بلند میشد و به آن ها احترام میکرد. خدا می داند احترام و ادبی که ایشان برای بچه ها قائل بودچقدر در روحیه آنها تاثیر داشت. بچه هایی که تشنه محبت بودند با یک مربی ارتباط داشتند که اینگونه براے آنها احترام قائل بود. فراموش نمیکنم،احمـدآقا هیچ گاه از کارها و اعمال عرفانے خودش حرفے نمیزد،بلڪه باادب و رفتار خود دیگران راعامل به دستورات دین میکرد. خانواده آنها نسبتا ثروتمند بود.پدرش از خارج از کشور برای او یک کتانی بسیار زیبا آورده بود. آن موقع این چیزها اصلا نبود.احمـد همان شب کتانی را به مسجد آورد وبه من نشان داد. می دانست که خانواده ما بضاعت مالی چندانی ندارد.برای همین اصرار داشت ڪه من آن کتانی رابردارم. می گفت؛من یک کتانی دیگر دارم. به تمام مستحباتی که میشنید عمل میکرد؛مثلا،به یاددارم چهل روز جلوی درب خانه را آب و جارو میکرد. درخانه وقتی می خواست بخوابد به انداختن تشک وداشتن تخت و... مقیدنبود. با اینکه درخانه هرچه که می خواست برایش فراهم بود.اما یک پتو برمی داشت و به سادگی هرچه تمام تر می خوابید. مدتی درچایی فروشی یکی ازبستگان کارمیکرد. احتیاجی به پول نداشت اما می دانست که اهل بیت(ع)،بیکاری رابزرگترین خطر برای جوانان معرفی کرده اند. بہ قلــم🖊: گروه‌فرهنگےشهیدابراهیم‌هادے ☺️ است •• @shahid_hadi99 ••
🍃🎀 💚 وقت‌رمان📚 کار احمـدآقا بسته بندی چای بود. آن موقع چای را مخلوط می ڪردند ودر بسته های زرد و قرمز می فروختند. آخرهفته حقوق میگرفت. همان موقع خمس حقوق را حساب میکرد و سهم سادات آن را به یکی از سادات مستحق میرساند. سهم امام راهم غیرمستقیم به حاج آقا حق شناس می داد. البته ڪار احمـدآقا درچایی فروشی زیادطولانی نشد. احمـد آقا بسیار اهل مطالعه بود برخی کتاب های ایشان اصلاً درحد و اندازه های یک جوان و یا نوجوان نبود. اما باکمک اساتید حوزه از آن ها استفاده میکرد. این کتاب ها بعدهاجمع آوری و به حوزه‌ی علمیه قم اهدا شد. عنایات اهل بیت(ع) درحدیث زیبایی که به حدیث سفینه‌ی نوح معروف شده آمده است : خاندان واهل بیت (ع) من مانند کشتی نوح هستند هرکس( ازآن ها استفاده ڪند و )سوار برکشتی شود نجات می یابد و هرکس از آن جدا شد غرق میشود. درمسجد ڪنار احمـد آقا نشسته بودم. درباره ارادت وتوسلات به اهل بیت(ع)صحبت میکردیم. احمـدآقا گفت:این را ڪه میگویم به خاطر تعریف ازخودیا .... نیست. می خواهم اهمیت ارتباط و توسل به اهل بیت(ع)را بدانی. بعدادامه داد : یکبار درعالم رویا بهشت را با همه زیبایی هایش دیدم. نمی دانی چقدرزیبا بود دیگر دوست داشتم بمانم. برای همین باسرعت به سمت بهشت حرکت کردم. احمـد ادامه داد : امّا هرچه بیشتر می رفتم مسیرعبور من باریک و باریک تر میشد! به طوری ڪه مانند مو باریک شده بود. من حس کردم الان است که از این بالا به پایین پرت شوم. بہ قلــم🖊: گروه‌فرهنگےشهیدابراهیم‌هادے ☺️ است •• @shahid_hadi99 ••
🍃🎀 💚 وقت‌رمان📚 آنجا بود که حدس زدم این باید صراط باشد؛همان که می گویند از مو باریک تر و از شمشیر تیزتر خواهد بود. مانده بودم چه کنم! هیچ راه پس و پیش نداشتم . یک دفعه یادم افتاد که خدا به ما شیعیان، اهل بیت(ع) را عنایت کرده. برای همین با صدای بلند حضرات معصومین راصدا زدم. یک باره دیدم ڪه دستم را گرفتند و از آن مهلکه نجاتم دادند. بعد ادامه داد ببین،ما در همه مراحل زندگے بعداز توکل بر خدا به توسل نیاز داریم. اگرعنایت اهل بیت(ع)نباشد ، پیدا کردنِ صراط واقعی دراین دنیا محال است. بعد به حدیث نورانی نقل شده از امام زمان(عج)اشاره ڪرد که میفرمایند؛ 《ازتمام حوادث و ماجرایی که برشما میگذرد کاملا آگاه هستیم وهیچ چیزی از اخبار شما بر ما پوشیده نیست. ازخطاها و گناهانی ڪه بندگان صالح خداوند از آن ها دوری میکردند ولی اکثرا شما مرتکب می شوید باخبریم.》 اگر عنایات و توجهات ما نبود مصائب و حوادث زندگے شما را در بر میگرفت ودشمنان شما را از بین می بردند. بہ قلــم🖊: گروه‌فرهنگےشهیدابراهیم‌هادے ☺️ است •• @shahid_hadi99 ••
🍃🎀 💚 وقت‌رمان📚 احمد را از همان روزهای قبل از انقلاب و جلسات قرآن داخل مسجد می شناختم. از همان دوران نوجوانی با بقیہ ی همسالان خودش بازی می کرد ، می گفت ، می خندید و... اما به یاد ندارم که از او مکروهی دیده باشم. تا چہ رسد به اینکہ گناه کبیره از او سر بزند. زندگی او مانند یک انسان عادی ادامہ داشت، اما اگر مدتی با او رفاقت داشتی، متوجہ مے شدی که او یکی از بندگان خالص درگاه خداست. یک بار برنامہ‌ ی بسیـج تا ساعت 3 بامداد ادامہ داشت . بعد احمد آهستہ به شبستان مسجد رفت و مشغول نماز شب شد. من از دور او ا نگاه می کردم. حالت او تغییر کرده بود. گویی خداوند در مقابلش ایستاده و او مانند یک بنده‌ ی ضعیف مشغول تکلم با پروردگار است عبادت عاشقانہ‌ی او بسیـار عجیب بود. آنچہ کہ ما از نماز بزرگان شنیده بودیم در وجود احمد آقا می دیدیم. قنوت نماز او طـولانی شد. آن قدر کہ برای من سوال ایجاد کرد. یعنی چہ شده؟! بعد از نماز بہ سراغش رفتم. از او پرسیدم : احمـدآقا توی قنوت نماز چیزے شده بود؟ احمد همیشہ در جواب هایش فکر می کرد. برای همین کمی فکر کرد و گفت : نہ، چیز خاصی نبود. می خواست طبق معمـول موضوع را عوض کند. اما آن قدر اصرار کردم کہ مجبور شد حرف بزند : (( در قنوت نماز بودم کہ.... بہ قلــم🖊: گروه‌فرهنگےشهیدابراهیم‌هادے ☺️ است •• @shahid_hadi99 ••
🍃🎀 💚 وقت‌رمان📚 اما آن قدر اصرار کردم کہ مجبور شد حرف بزند : (( در قنوت نماز بودم کہ گویی از فضای مسجد خارج شدم. نمی دانی چه خبر بود! آنݘہ کہ از زیبایی های بهشت و عذاب های جهنم گفتہ شده همہ ڔا دیدم! انبیاء را دیدم کہ در کنار هم بودند و... )) سوار یک ماشین شدیم. ما پشت ماشین نشستہ بودیݥ و خودرو با سرعت حرکت می کرد. این ماشین هیـݘ حفاظی در اطراف خود نداشت. در سر هـر پیچ یکی دو نفر از کسانی که سوار شده بودند به پایین پرت می شدند! جاده خراب بود. ماشین هم با سرعت می رفت. سر پیچ بعدی آن قدر با سرعت رفت کہ دست من هم جدا شد و... نزدیک بود از ماشین پرت شوم. اما در آن لحظہ‌ی آخر فریاد زدم: یاصاحب الزمان(عج). در همین حال یک نفر دستم را گرفت و اجازه نداد به زمین بیفتم. من به سݪامت توانستݥ آن گردنہ ها را رد کنم. در همین لحظہ از خواب پریدم. فهمیدم کہ در سخت ترین شرایط دست از دامن امام زمان (عج) بر نداریم. وگرنہ تندباد حوادث همہ‌ی ما را نابود خواهد کرد. این ماجــــرا را احمـدآقا در جمع بچہ های مسجد تعریف کرد. معراج :سال اول دهہ‌ی شصت بود. شرایط کشور بہ دلیل جنگ و دشمنان داخـلی وخارجی انقلاب بسیار پیچیده بود. من با احمـد آقا در محل دوست بودم. خانہ‌ی ما در ڪوچہ ی جنوبی مسجـد امین الدولہ و خانہ‌ی‌ احــمـد آقا در ڪوچہ‌ی شمالی مسجد قرار داشت. من چہار سـال از ایشـان کوچک تر بودم. اما شخصیت ایشـان بسـیار در من تاثیر گذاشـتہ بود. احــمـد آقا بســیار بہ نماز اول وقــت اهمیـت می داد. بہ صورتی کـہ موقع نماز همـہ‌ی کار ها را ترک می‌کرد. آن روز ها را فرامـوش نمے کنم. احـمـد آقا هنگام نماز گویی هیچ کس را جز خداوند نمے دید. از همہ‌ی دنیا فارغ بود و عاشقانہ مشغول مناجات با پروردگـار مـے شد. این اخلاق او در تمــام نوجوان هایی کہ اطراف او بودند تاثـیر گذاشتہ بود. بچہ ها هم بہ نماز اول وقت مقید شده بودنـد. البتہ این ها همہ از تاثیرات استادی مانند حاج آقا حق شناس بود. ایشـان برای ما داستان ها و روایت های بسـیاری در فضیلت نماز اول وقت و باحضور قلـب مے گفت. ما در محلہ‌ی چہارراه مولوی وسید اسماعـیل تہران بودیم. شرایط محل بسیار..... بہ قلــم🖊: گروه‌فرهنگےشهیدابراهیم‌هادے ☺️ است •• @shahid_hadi99 ••
🍃🎀 💚 وقت‌رمان📚 شرایط محل بسیار روی بچه ها تاثیر داشت. روحیه ی لات بازی و... اما عجیب بود که همه ی بچه ها احمدآقا را به عنوان یک استاد قبول داشتند. شب ها بعد از نماز داخل مسجد دور هم جمع می شدیم و احمد آقا برای ما احکام می گفت. بعد هم کمی صحبت و نصیحت و بعد از هم جدا می شدیم. احمد آقا یک استاد کامل و یک راهنمای راه خدا داشت. ما در مسجد دیده بودیم که بارها آیت الله حق شناس ایشان را صدا می زد و آهسته و به طور خصوصی او را نصیحت می کرد. ندیده بودم که احمد آقا کسی را در جمع نصیحت کند. به جای این کار کاغذهای کوچکی برمی داشت و معایب اخلاقی ما را داخل آن می نوشت. بعد آن را به طور مخفیانه به شاگردهایش تحویل می داد. روز به روز روحیات معنوی احمدآقا تغییر می کرد. هر چه جلو می رفتیم نمازهای احمدآقا معنوی تر می شد. کار به جایی رسید که موقع نماز سعی می کرد از بقیه فاصله بگیرد! در انتهای مسجد امین الدوله یک فرورفتگی در دیوار وجود داشت که از دید نمازگزاران دور بود. آنجا یک نفر می توانست نماز بخواند. احمدآقا بیشتر به آنجا می رفت و از همان جا به جماعت متصل می شد. یک بار وقتی احمد آقا نماز را شروع کرد به آنجا رفتم و در کنارش مشغول نماز شدم. دقایقی بعد از این کار خودم پشیمان شدم! احمدآقا بعد از اینکه نماز را شروع کرد به شدت منقلب شد. بدنش می‌لرزید. گویی یک بنده‌ ی حقیر در مقابل یک سلطان با عظمت قرار گرفته. نماز احمدآقا آن گونه بود که ما از بزرگان دین شنیده بودیم. او در نماز عبد ذلیل در مقابل پروردگار جلیل بود. و اگر ایشان در زندگی به مراتب بالای کمال رسید ، به دلیل همین افتادگی در پیشگاه پروردگار بود. در روایات ما نماز را معراج مومن معرفی کرده اند. من به نمازهای خودم که نگاه می کنم اثری از عروج به درگاه خدا را نمی بینم. اما اعتقاد قلبی من و همه ی شاگردان احمدآقا این بود که تمام نمازهای ایشان به خصوص در این سال های آخر نشان از معراج داشت! بہ قلــم🖊: گروه‌فرهنگےشهیدابراهیم‌هادے ☺️ است •• @shahid_hadi99 ••
🍃🎀 💚 وقت‌رمان📚 در روایات ما نماز را معراج مومن معرفی کرده اند. من به نمازهای خودم که نگاه می کنم اثری از عروج به درگاه خدا را نمی بینم. اما اعتقاد قلبی من و همه ی شاگردان احمدآقا این بود که تمام نمازهای ایشان به خصوص در این سال های آخر نشان از معراج داشت! یعنے هر نماز احمدآقا یک پلہ او را به خدا نزدیک تر می کرد. البتہ احمدآقا بسیار کتوم بود ، یعنے از حالات درونی خود حرفی نمی زد. اما اگـر کسی به وضعیت او دقـت می کرد ، حتما متوجہ باطن نورانی اش می شد. من یک بار از خود ایشان شنیدم کہ حدیث : (( نماز معراج مومن است )) را خواند و بعد خیلی عادی گفت : بچہ ها باید نماز شما معـراج داشته باشد تا حقیقت بندگی را حس کنید. من آن شب اصـرار کردم کہ : احمدآقا آیا این معراج براے شما اتفاق افتاده؟ معمولا در این شرایط به نحوی زیرڪانہ بحث را عوض می کرد اما آن شبـــــ بعد از اصـــرار من سرش را به نشانه‌ی تاییــد تکان داد. در سررسید به جامانده از احمد آقا جملات عجیبی به چشـم می خورد. او در این سر رسید ڪارهای روزانہ‌ی خود را در سال ۱۳۶۳ نگاشتہ است. در برخے صفحات آمده : ((امروز نمـاز بسیاربسیار عالی بود.)) (( در نماز صبح حال بسیـار خوشے ایجاد شد )) و... فراموش نمے ڪنم. یک بار حضرت آیت الله حق شناس نماز خواندن ایشان را دید. آن موقع احمدآقا در سنیـن نوجوانی بود. بعد به حجت الاسلاݦ حاج حسیـن نیری ( برادر احمدآقا ) گفت : من به حال و روز این جوان غبطـہ می خورم و من شک ندارم ڪہ همہ ی این ها از توجہ فوق العاده احمدآقا به نماز نشئت می گرفت. او بنده ی واقعی پروردگار بود. بہ قلــم🖊: گروه‌فرهنگےشهیدابراهیم‌هادے ☺️ است •• @shahid_hadi99 ••
🍃🎀 💚 وقت‌رمان📚 با احمدآقا و چند نفــــږ از بچہ های مسجد راهی بهشت زهرا شدیم. همیشہ برنامہ ۍ ما بہ این صورتـــ بود ڪہ سریـع از بهشت زهرا برمی ڴشتیم تا بہ نماز جماعت مسجد امین الدولہ برسیم. اما آن روز دیــــر راه افتادیم. گفتیـم : نماز را در بهــشت زهرا می خوانیم. بہ ابتداے جاده رسیدیم. ترافیـــڪ شدیـدی ایجاد شده بود. ماشیـــن در راه بنداݩ متوقفـ شد. احمد نگاهے به ساعتـش کرد. بعد درباره ی نماز اول وقت صحبت کرد امـا کسی تحویل نگرفت! احمدآقا از ماشیـن پیاده شد! بعد هم از همہ معذرتـــ خواهے ڪرد! گفتیـــم : احمدآقا ڪجا مے ری؟! جواب داد : ایــــن راه بنـدان حالاحالاها باز نمیشہ ، ما هم به نمــاز اول وقتـــ نمی رسیم. من با اجازه میــــرم اونــ سمت جاده ، یڪ مسجــد هست کہ نمـازم رو می خوانم و بر مے گردم مسجد! احمدآقا باز هم معذرت خواهی کرد و رفت. او هـــــر جا ڪہ بود نمازشـ را اول وقت و با حضـــور قلب اقامہ می کرد. در جاده و خیابان و... فرقی برایش نݦے ڪرد. همہ جا ملک خدا بود و او هم بنده‌ی خدا. بسیــج ( استاد محمد شاهی ) همہ ی اهل محـل احتراݦ خانواده ی آن ها را داشتند. حمیدرضــا ، برادر بزرڴـــ تر احمدآقا ، سال اول جنڴ به شہـادت رسید. همان سال بود ڪہ ایشان وارد بسیــج شد. طی مدتی کہ ایشان در بسیـــج مسجد فعالیتـــ داشت همہ ۍ نوجواݩ هاے محــــل جذب اخلاق و رفتـار ایشان شدند. هر زمانــ احمدآقا به مسجــــد مے آمد جمعے نوجوانـ بہ دنباݪ او بودند. مدتی بعد ایشان بہ عنوان مسئــــول پذیرش پایگاه بسیــــج مسجد امین الدوله انتخاب شد مسجدی کہ پـــر از طلبــــہ هاے فاضل و انسان هاے وارستـہ بود. بعد از مدتی مسئولیت ڪارهای فرهنگی مسجد نیز بہ عهده ی ایشان قرار گرفت. ڪنارفعالیت در اینجا در مسجد امام حسن (علیه السلام ) نیـــز کارهای فرهنگی را انجام می داد. نکتہ ی قابل توجـہ براے من این بود ڪہ وقتی ما در شرایط عادے هستیــــݦ حضور قلب در نماز نداریم. یا اگر مشغݪہ ی فڪری داشته باشیم ، دیگر حواسی برای ما نمی ماند. یا اگــر کار اجرایی به عهده ی ما واگذار شود ، ڪه دیگــر هیچ! ڪاملا حواس ما در نماز پرت می شود احمدآقا عارفی وارستہ بود کہ...... بہ قلــم🖊: گروه‌فرهنگےشهیدابراهیم‌هادے ☺️ است •• @shahid_hadi99 ••
🍃🎀 💚 وقت‌رمان📚 احمد آقا عارفی وارسته بود که نمازهایش بوی ملاقات با پروردگار می داد. معمولا چنین انسان هایی یا از جامعه فاصله می گیرند. یا اگر وارد جامعه و مسجد شوند ، خود را درگیر هیچ کاری نمی کنند تا حضور قلب داشته باشند. بارها از این عارف نماها دیده ایم که فقط سجاده و عبای خود را می شناسند دیگر هیچ... اما این شاگرد وارسته آیت الله حق شناس درس ایمان و عمل را از استادش فرا گرفته بود. او سخت ترین کارهای اجرایی مسجد را برعهده داشت و در عین حال ، روز به روز بر معنویتش افزوده می شد! من دیده ام برخی مدعیان عرفان ، وقتی نماز را به پایان می رسانند مشغول ذکر و تسبیح و... می شوند. اما احمد آقا وقتی نماز معراج گونه اش به پایان می رسید و سفر عرفانی اش تمام می شد ، همگان با نمازگزاران مسجد تکبیرها را تکرار می کرد. الله اکبر خمینی رهبر... بعد دستانش را به نشانه ی دعا در مقابل صورتش قرار می داد و مانند بقیه می گفت : خدایا خدایا تا انقلاب مهدی.... بعد هم مشغول تسبیحات حضرت زهرا (سلام الله علیها) می شد. آن هم با توجه‌ کامل وقتی تعقیبات نماز به اتمام می رسید از جا بلند می شد و مشغول فعالیت های بسیج و فرهنگی می شد. البته در میان شاگردان حضرت استاد چنین افرادی کم نبودند. که این هم از زحمات حاج آقای حق شناس بود. به قول آن انسان وارسته : (( آیت الله حق شناس عرفان و سلوک را به سطح پایین جامعه منتقل کرد. ایشان عرفان و دوستی با خدا را کوچه بازاری کرد. کم نبودند از کسبه های بازار و افراد عادی که در کنار زندگی روزمره خود راه سیر و سلوک را از این انسان خدایی آموختند. بہ قلــم🖊: گروه‌فرهنگےشهیدابراهیم‌هادے ☺️ است •• @shahid_hadi99 ••