روایتی از واکنش #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی به ازدواج مجدد همسر یک شهید
حاج قاسم تا مرا دید سلام و علیک گرمی کرد و آمد داخل. از بچه کوچکی که در آغوشم بود متوجه شد ازدواج مجدد هم کردم. گفت : چرا به من نگفتی ازدواج کردی و بچه دار شدید؟ باید وقتی زنگ زدیم میگفتی تا هدیه ازدواج و بچه ات را میآوردم.
با پدر مادر شهید هم خیلی گرم سلام و علیک کردن. من و همسرم رفتیم داخل آشپزخانه وسایل پذیرایی را بیاوریم، اما سردار با جدیت از ما خواستند که چیزی نیاورید من فقط آمدم ببینمتان. ما هم یک سینی چای آوردیم و نشستیم. به من گفت : بنشین کنار پدر شهید
چون برادرم هم بود از من پرسید همسرت کدام است؟ وقتی معرفی کردم، سردار سلیمانی با لبخند گفت : او را شهید کنی چه میکنی؟
گفتم: حاجی خدا بزرگ است.
گفتند بچه را بیاور میخواهم ببوسم.
سفت و محکم میبوسید و چند بار بعد با خنده گفت : من عادت دارم بچه هرچه کوچکتر باشد محکمتر میبوسمش.
محمد هادی فرزند شهید کنارم گوشهای نشسته بود. سردار نگاهش کرد و گفت : آقا محمد هادی ما چرا نمیاید جلو؟
محمد هادی برای اولین بار که کسی را ببیند خیلی غریبی میکند، اما سردار گفت پاشو بیا بابا پیش من پاشو بیا بابا.
محمد هادی رفت بغل سردار و تا آخر نشسته بود. برای مان تعجب داشت که اینقدر راحت سریع رفت در آغوش سردار.
#شهید_محمود_نریمانی
#روایت_همسر_شهید
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊