#خاطرات_شهدا
⭕️ شب ِ سرد گتوند
2⃣ قسمت دوم
🔻 اورکتم را پوشیدم و آمدم بیرون.
با هم تا نزدیک سد رفتیم،
فقط میخواستم بدانم چهکاری دارد و زود برگردم داخل چادر.
گفتم: درخدمتم، چهکاری داشتی؟!
ساکت بود
کمی مکث کرد و گفت: دستور نمیدهی کمی در آب تمرین شنا و غواصی کنیم؟!
تعجب کردم،
با شوخی گفتم نصف شب ما را بیدار کردهای همینرا بگویی؟!
یعنی آخر دنیا بود ...
نمیشد تا فردا صبر کنی؟!
با حالت آدمهای خجالتزده گفت:
نه نمیشد ...
چون من امشب باید تنبیه شوم.
پرسیدم: تنبیه ... ؟!
الان ... ؟!
این ساعت ...؟!
بهخاطر چی ... ؟!
تازه ... اگر میدانستی میخواهی تنبیه شوی، چرا خودت، خودت را تنبیه نکردی؟!
از علت تنبیه شدنش طفره رفت،
نمیخواست چیزی بگوید.
اما گفت: من اگر خودم را تنبیه کنم، اجری نمیبرم. چون خلاف ولایتپذیری است.
حتی کارم خودمحوری محسوب میشود. ولی الان شما به عنوان فرمانده هر چه بگویید دستور است و باید انجام دهم.
میدانستم کاری را از روی احساسات و هیجان انجام نمیدهد و بدون قصد قربت اقدامی نمیکند، اما باید علت تنبیهش را میدانستم.
قسم خوردم که من این کار را نمیکنم الّا اینکه دلیل تنبیهات را بدانم.
لااقل باید پیش وجدان خودم جوابگو باشم و اگر قیامت محاکمهام کردند بگویم چرا تنبیهات کردهام؟!
نمیخواست در این مورد حرفی بزند،
دوست نداشت دلیلش را بگوید،
نگرانی و شرمندگی در لحنش مشخص بود،
پس از اصرار من، با همان حالت حجب و حیا گفت:
امروز یکیدوتا دستور به نیروهایم دادهام، اما فراموش کردم یکی از آنها را انجام دهم.
همچنین نیت یکی از دستوراتم خالص برای خدا و به قصد قربت نبوده.
میدانید یعنی چه؟!
یعنی میخواست به خاطر یک امر مستحبی، و به خاطر غفلت از مراقبت و یک لحظه که خدا را فراموش کرده بود، تنبیه شود.
دنبال بهانهای میگشتم تا چیزی بگویم و قانع شود
هر جوری کردم، نشد ...
مانده بودم چه کنم؟
کمی اینطرف آنطرف کردم و در نهایت گفتم:
حالا که خودت به این نتیجه رسیدهای، برو توی آب.
فوراً لباسهایش را درآورد و رفت توی آب.
هوا سرد بود،
پس چند دقیقهای که توی آب بود، برمیگشت میآمد توی چادر.
من هم برگشتم توی چادر.
سر جایم دراز کشیدم.
نمیدانم خوابم برده بود یا نه، ولی یک لحظه به خودم آمدم دیدم ۳۰_۴۰ دقیقه گذشته و خبری از حسین نیست!
زود بلند شدم،
از چادر زدم بیرون و رفتم کنار سد.
دیدم هنوز داخل آب است.
برایم سخت بود که این مدت توی آب مانده،
لباسهایم را درآوردم و به قصد همراهی با او وارد آب شدم،
پایم را داخل آب که گذاشتم احساس کردم دارم سنگکوب میکنم،
از شدت سردی نمیتوانستم تکان بخورم.
هرطور که شده حرکت کردم
خودم را به حسین رساندم.
دستش را که گرفتم،
از شدت سرما تکان نمیخورد،
بدنش خشک و منجمد شده بود.
کمکش کردم و آمدیم تا کناره سد.
۳_۴ تا از بچهها را صدا زدم و با زحمت از آب آوردیمش بیرون.
پرسیدم چرا بیرون نیامدی و تا الان ماندی توی آب؟!
گفت:
شما نگفتی تا چه موقع بمانم،
دستوری هم ندادی که بیرون بیایم.
آوردیمش داخل چادر
۵_۶ تا پتو رویش انداختیم و دو تا علاءالدین گذاشتیم کنارش.
تا صبح ماندیم تا آرام آرام گرفتگی بدنش باز شود و به خودش بیاید.
موقع نماز صبح، متوجه شدم نماز شکر میخواند.
میگفت: خدا را به این خاطر شکر میکنم که مرا متوجه کرد تا بیشتر مراقب باشم. اگر دیشب به این موضوع بیتوجهی میکروم برایم عادت میشد و معلوم نبود برای دفعههای بعد کارم به کجا میکشد. ولی خدا این سختی را بهوجود آورد تا امروز که اول وقت در جمع نیروهایم حرف میزنم، بدانم با چه نیتی و به چه کسانی دستور میدهم.
مضمون رفتار و عملکرد شهید خویشوند دلیل بر اعتقاد و باور او، بر رعایت اخلاق اسلامی و دینی در امر فرماندهی؛ و تراز و تطابق بین تفکر و گفتهها، با عملکرد بود. هر آنچه که بر زبان جاری میکرد را در فرماندهیاش رعایت میکرد.
در نگاه معرفتی شهید خویشوند دو حوزهی معرفتی وجود داشت:
یکی گفتار دینی،
یکی هم رفتار دینی،
که در هر دوتا، صاحب مقام والایی بود.
مراقبتها و خودسازی او هم خیلی زود اثر کرد و در همان عملیات والفجر۸ به آرزویش، یعنی
#شهادت رسید.
🌺
#شهید_محمدحسین_خویشوند
🔹راوی: سردار حاج مهدی ظفری
@shoe_neshini