کتاب 📚 🖋به قلم « مادر » هنوز روزها گوشم به در خانه است. منتظرم ببینم کی صدای چرخش کلید را توی قفل در خانه میشنوم و صدای جواد را از پشت در خانه، که همان جا از توی کوچه صدا میزند کجایی ننه ، و من دلم زودتر از قدم هایم پر بزند تا جلوی در اتاق و منتظر شوم که آن قامت بلندش از چارچوب در رد شود و بیاید تو. صدای قهقهه اش دلم را ببرد و بگوید پس کجایی ننه... معلوم هست کجایی؟ سراغی از من نمیگیری؟ همیشه کارش همین بود. وقتی مأموریتی بود یا جایی بود که نمیتوانست به ما سر بزند، بعدش که می آمد، زودتر از من گلایه را شروع میکرد انگار که خودش از خودش گلایه کند. به خدا همین بود که دیگر دلم نمی آمد بهش گلایه کنم و فقط بغلش میکردم .آن قامت بلند و چهارشانه را به زور توی بغل میگرفتم و میگذاشتم بوی خستگیهایش دلم را تازه کند بمیرم بچه ام همیشه خسته بود. نه خواب شب داشت و نه روزها وقتی داشت برای نشستن. حالا گاهی که خیلی دلم میسوزد به خودم دلگرمی میدهم و میگویم طوری نیست مامان جان .... بلکه حالا بتوانی یک ذره آرام و قرار پیدا کنی... بمیرم، جواد از همان بچگی هم آرام و قرار نداشت. بچه اولمان بود و سه سال بعدش، سجاد به دنیا آمد و چند سال بعد هم دخترمان؛ اما سالهای کودکی جواد برایمان سالهای سختی بود. روزهایی که جواد را باردار بودم با خانواده شوهرم توی یک خانه زندگی میکردیم. صبح که از خواب بیدار میشدیم پنج شش نفر از خانه میرفتند بیرون ظهر برمیگشتند و باید برایشان ناهار آماده میکردیم حتی منِ باردار هم وقتی برای استراحت نداشتم و همیشه در حال انجام کاری بودم . همان روزها داشتم با هاونگ سنگی گوشت را برای ناهار نرم و له میکردم که باران گرفت. با عجله آن هاونگ سنگی را که مثل تکه سنگی بزرگ بود، بغل کردم و بردم زیر سقف ایوان جاری ام که داشت از اتاق بیرون می آمد، جیغ زد چه کار میکنی زن ؟ بچه ات را الان میاندازی تازه حواسم جمع شد که باردارم گفتم نگران نباش خدا بخواهد نگهش میدارد. شاید این وظیفه شناسی و بی قراری جواد هم از همان روزها رفته باشد توی رگ و خونش. بعدها، به مرور یک خانه جدا ساختیم و آمدیم خانه شخصی مان. البته آن روزها دور و اطراف خانه مان باغ بود و زمین زراعتی، با بچه های خانه های اطراف میرفتند توی کوچه و صحرا و بازی میکردند؛ اما من ازشان غافل نمی شدم و هرجا که میرفتند پیدایشان میکردم و بهشان سر میزدم از دور مراقبشان بودم چه بازیهایی میکنند که مبادا توی بازیهای بچگانه شان کار دستمان بدهند. تنها کانال رسمی ᯽ ⃟ ⃟ ‌‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii