کتاب
📚
#دخترهاباباییاند
🖋به قلم بهزاددانشگر
#پارت_12
«دایی»
وارد نیروی هوایی سپاه شد برای ،آموزش به مرکز آیت الله کاشانی شهر کاشان وارد شد با بچه های مجموعه شان ارتباط داشتیم. فرمانده گردانشان اسمش چیست؟ گفتم جواد محمدی را اتفاقی دیدم جواد را نمیشناخت گفتم خواهرزاده من آنجاست. پرسید
دو هفته بعدش جواد به مرخصی آمد سلام و علیک که کردیم بدون
مقدمه گفت ،دایی میشود سفارش من را جایی نکنی؟ تو که مخالف
بودی به سپاه بروم فهمیدم ماجرا چیست پرسیدم چه شده جواد؟ گفت این آقای سلمانی دهن من را سرویس کرده.
آقای سلمانی فرمانده گردانشان بود. ما با هم آشنا بودیم. ارتباط سازمانی داشتیم سفارش جواد را بهش کردم همان جا وقتی گردان به خط بوده پرسیده جواد محمدی کدامتان است؟ جواد بلند شده بود پرسیده بود خواهرزاده فلانی هستی؟
از آن روز جواد را شناخته بود. هر کاری داشته جواد را صدا میزده جواد این کار را بکن جواد آن کار را پیگیری کن.
به قول جواد توالتها را هم که میخواهد بشوید من را صدا میزند، چرا سفارشم را کردی ؟! آموزشی که تمام شد در گروه پدافند نیروی هوایی مشغول شد. از همان اول تک بود خیلی تلاش می کرد. کارهایی که برای بقیه مشکل بود جواد به راحتی انجامشان می داد. بعدها قرار شد سازمان هوافضا پروژه ای را در بوشهر و کردستان انجام بدهد .کار اینها مخابراتی بود باید در مناطق صعب العبور دکل میزدند خودش میگفت نمیشود زمینی تجهیزات را انتقال بدهیم یک ماه شبانه روز نخوابیده بودند بعد از شهادتش سردار حاجی زاده فرمانده هوافضای سپاه گفت :جواد موتور محرک
فرماندهان ما بود. هرجا فرماندهان ما کم می آوردند جواد پیش قراول بود کارهایی که سخت بود و کسی زیر بارشان نمیرفت شانه میداد زیرش ،میگفت من انجام میدهم. جواد از ابتدای کار نطنز و نیروگاه هسته ای هم آنجا بود.
تلاش شبانه روزی کردند تا پدافند هوایی نطنز را احداث کنند.
تنها کانال رسمی
#شهید_جواد_محمدی᯽ ⃟ ⃟
┄•୫❥
@shahid_javad_mohammadii