🇮🇷شهید مدافع‌ حرم جواد محمدی🇮🇷
این قسمت:از خاک تا افلاک با جواد
کتاب 📚 🖋به قلم بهزاددانشگر «مادر» برای رفقایش و جوانهای محل هم کم نمیگذاشت. چون توی بسیج بود و میرفت گشت بعضی از جوانهای محل که اهل خلاف بودند ازش حساب میبردند؛ اما با آنها رفیق میشد و اگر می توانست کمکشان میکرد اطمینانشان را جلب میکرد و بعد، جایی هم دستشان را میگرفت خیلی هایشان بعد از شهادتش آمدند گفتند. یکیشان میگفت ما پاتوق داشتیم و شبها می نشستیم دور همدیگر همه جور نشته جات هم داشتیم یک شب وقتی جواد از کنارشان رد میشده، بهشان گفته مراقب باشید امشب می آیند سراغتان بعدش همین بچه ها با او رفیق شده بودند جواد هم نشسته بود با آنها حرف زده بود و چندتاییشان خلاف را گذاشته بودند کنار. یکی دیگر هم بود که چند خیابان آن طرف تر مواد می فروخته. شغل دیگری هم توی مغازه اش انجام میداد که بیشتر پوشش بوده برای ردگم کردن . مادرش میگفت جواد هفته ای یکی دو بار میرفته سراغش و ازش خرید میکرده بین خانه مان تا آن مغازه چند جای دیگر همین شغل را داشته اند؛ اما جواد میرفته مغازه او بنده خدا هم اول می ترسیده که جواد آمده دستگیرش کند جواد هم کمی می ایستاده آنجا احوالش را می پرسیده و خریدش را میکرده و میرفته بالاخره آن جوان که دیده بود همیشه باید توى اضطراب ،باشد خرید و فروش مواد را کنار گذاشت من همیشه برای این ارتباطاتش نگران بودم میگفتم ،جواد با این جور آدمها میپلکی برایت پاپوش ندوزند کار دستت بدهند. می گفت نه ننه... حواسم هست. مثلاً هر شب خورجین موتور را نگاه میکرد که یک وقت مواد نگذاشته باشند توی خورجینش. تنها کانال رسمی ᯽ ⃟ ⃟ ‌‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii