کتاب 📚 🖋به قلم بهزاددانشگر «همسر» بعدها، یکی دیگر از جاهایی که اسم جواد محمدی زیاد به گوشم خورد توی سفر راهیان نور به جنوب بود برای عرفه رفتیم راهیان نور من بودم و مامان و خواهر و ،داداش با دایی و زن دایی. ظهر در مسجدی بین راه ایستادیم تا نماز بخوانیم و ناهار بخوریم. سر سفره نشسته بودیم یک ماشین دیگر نزدیکمان نگه داشت برای ناهار چندتایی جوان بودند که دایی میشناختشان و گفت برای کارهای پشتیبانی آمده اند. دایی به یکیشان که انگار بزرگ تر آن جمع بود، ناهار تعارف کرد همان آقا که بعدها فهمیدم جواد محمدی بوده، فقط کمی ماست قبول کرد. شب دیر رسیدیم به اهواز محل استقرارمان مدرسه بود برق نبود. گفتند جواد محمدی رفته برق را تعمیر کند مراسم عرفه توی منطقه شرهانی بود میگفتند همه کارهای آماده سازی مکان و صوت و پذیرایی با جواد محمدی بوده