کتاب 📚 🖋به قلم بهزاددانشگر «همسر» یکی از اولین جاهایی که نگرانش شدم، توی شلوغی های بعد از انتخابات سال ۱۳۸۸ بود. قبل از انتخابات، این طرف و آن طرف با بقیه حرف میزد دلیل و معیار می آورد خصوصیات نامزدهای ریاست جمهوری را تحلیل میکرد . میگفت من در جایگاه کسی که روی این موضوعات کار کرده ام، باید نظر و دلایلم را بگویم. بعدش خود فرد تصمیم میگیرد. وقتی اعتراضات مردمی کم شده بود و کار داشت می افتاد دست اراذل و اوباش، مرخصی گرفت و نرفت نطنز گفت من بلدم با اینها چطوری در بیفتم . من اگر باشم بقیه بچه ها هم دلگرم میشوند. غسل شهادت میکرد .میگفت اینجا هم میدان جنگ است شاید خدا قسمتمان کرد و اینجا شهید شدیم اینها را که میگفت نگرانش میشدم؛ اما به رویش نمی آوردم لباس مشکی محرمش را می بوسید و میپوشید وقتی میرفت بیرون، خداحافظی میکرد و میگفت منتظرم نباش، معلوم نیست کی برگردم با بچه های پایگاه میرفتند جاهایی که درگیری می شد. دوستانش می گفتند از چیزی یا کسی نمی ترسد. اگر پای نظام باشد با همه در می افتد. توی همان وقایع سال ۱۳۸۸ یک نماز جمعه را رهبر انقلاب خواندند. در آن ،نماز جمعه صحبتهای آتشینی هم کردند و بغض داشتند. آقاجواد رفته بود نماز جمعه و نبود. من وقتی صحبتهای آقا را می شنیدم یاد آقاجواد افتادم که کاش میشد این صحبتها را میشنید. به ذهنم رسید که سخنان حضرت آقا را از تلویزیون ضبط کنم آقاجواد وقتی از نماز جمعه برگشت، زود رفت سراغ تلویزیون و شبکه هایش را زیرورو کرد. گفتم دنبال چه میگردی؟ گفت امروز قرار بوده آقا نماز جمعه بخوانند. می خواهم ببینم شبکه ها تکرارش را پخش نمیکنند؟ گوشی را دادم بهش و گفتم برایت ضبط کرده ام خوش حال گوش داد. وقتی رسید به جایی که آقا بغض کردند و گفتند جان ناقابلی دارم، آن را هم تقدیم میکنم، بغضش باز شد و بلند بلند گریه کرد بعد دوباره از اول گوش داد و گریه کرد. انگار روضه گوش میکرد. تنها کانال رسمی ᯽ ⃟ ⃟ ‌‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii