📚
#دخترهاباباییاند
🖋به قلم بهزاددانشگر
#پارت_52
« همسر برادر»
خوب که مینشینم فکر میکنم اصلاً یادم نمی آید اخم آقا جواد را هم دیده باشم،
چه برسد به سخت گیری.
وقتی آقا سجاد آمدند خواستگاری ام ،
برادر و دایی ام تحقیق کردند،
بهشان گفته بودند که ؛برادر بزرگترش جواد خشک و سخت گیر است.
دودل شده بودیم.
بیشتر که پرس وجو کردیم فهمیدیم، همان چیزهایی که برایشان مهم است،
ما خودمان هم رعایت میکنیم؛
یعنی مثل هم بودیم.
حالا بماند که بعضیها میگفتند اینها
سختگیری است؛ ولی همان دستورهای دینمان بود.
قرار شد خطبه عقدمان را حاج آقا مجتبی بخوانند.
آقا جواد میخواست برود جنوب برای همین خیلی زود تدارک مراسم عقد را دیدند.
همان برادرم که تحقیق کرده بود و اینها را به او گفته بودند، کمی نگران بود.
الان هم توی فیلمهای عقدمان مشخص است .
برادرم سربه زیر و قیافه اش درهم است ،
آقا جواد هم نگاهش میکند و حواسش بهش هست .
خطبه را که خواندند ،رفته بود پیشش و گفته بود چرا ناراحتی؟
برادرم حرفی نزده و گفته بود چیزی نیست.
آقاجواد هم یکی دو دقیقه ای ایستاده بود کنارش و با او گرم گرفته بود.
با همین یک ،برخورد همه چیز تمام شده بود.
همهی آن فکرها و تصویرهایی که از آقاجواد توی ذهنش بود کنار رفت.
آمد و گفت حل شد .
نه این آدم نه خشک است ،نه جدی.
این قدر راحت و صمیمی با من حرف زد که انگار چند سال است همدیگر را میشناسیم.
بعدها هم هروقت آقا جواد به امامزاده میرفت سری هم به مغازه برادرم که آنجا بود میزد.
میگفت میخواهم بروم سری به اموات بزنم،
داداش یک چای برای من درست کن تا بیایم.
اینکه میگویم برخورد آقاجواد با برادرم راحت و صمیمی بود، نه اینکه فقط با برادرم با همه خانواده ام همین طور راحت برخورد میکرد.
انگار که سال هاست آنها را میشناسد، خانواده ام قبولش داشتند.
یعنی مطمئن بودند که آقا جواد میتواند کارشان را درست کند با خیال راحت بهش تکیه می کردند.
تنها کانال رسمی
#شهید_جواد_محمدی᯽ ⃟ ⃟
┄•୫❥
@shahid_javad_mohammadii