📚 🖋به قلم بهزاددانشگر «مادر» از وقتی مسائل سوریه پیش آمد ، خیلی پیگیر حوادث منطقه بود . نه که قبلش نباشد . قبلش هم مسائل فلسطین و لبنان را دنبال می کرد . حضور داعش توی عراق را پیگیری می کرد . می گفت کِی شود ما نسل این ها را براندازیم . بعد به مرور شروع کرد به گفتن درباره رفقایش و کسانی که می رفتند سوریه . سال ۱۳۹۴ ، یک روز عروس دومم آمد و گفت سجاد می خواهد برود سوریه . سجاد توی این مسائل عکس جواد بود . جواد کار هایش را قبلش به من می گفت . ظاهری هم که شده بود ، هماهنگی می کرد ؛ اما سجاد تودار بود . حرفش را ، برنامه اش را به کسی نمی گفت . چند روز بعدش ، سجاد دل خور آمد خانه مان . گفت جواد بویی به مشامش رسیده و دارد خودش را منتقل می کند . روز بعدش ، با بقیه بچه ها خانه مان بودند . آنجا زیرزیرکی کمی باهم جر و بحثشان شد . سجاد شاکی بود که چرا جواد دارد جا به جا می شود تا بتواند اعزام شود سوریه . جواد زیر بار نرفت . گفت من فقط وظیفه ام را انجام می دهم . اسمم را برای آموزش نوشته ام . اگر مرا بردند که می روم سوریه . اگر نبردند هم خیالی نیست . همین جا کارم را می کنم . تنها کانال رسمی ᯽ ⃟ ⃟ ‌‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii