📚
#دخترهاباباییاند
🖋به قلم بهزاددانشگر
#پارت_63
«مادر»
من و بابایشان آن روز ها هیچ حرفی نزدیم . گفتیم حالا فقط یک آموزشی است و یک ثبت نام . فعلا که از اعزام خبری نیست .
چند وقت بعد ، دیدیم هر دو برادر با هم کنار آمده اند . معلوم شده بود که تعداد داوطلب ها زیاد است .
براساس قرعه کشی ، افراد را برای اعزام انتخاب می کردند . این طوری کسی گلایه نمی کرد و دلخور نمی شد .
این دو برادر هم با همدیگر کنار آمدند که هر کس روزی اش باشد ، اسمش توی قرعه در می آید . پس کسی مانع دیگری نشود .
من اما دلم آشوب بود .
گفتم بگذار حالا تلاش کوچکی بکنم .
شاید هم چندان جدی نبود و منصرف شدند .
به جواد گفتم الان واجب است بروی سوریه؟
گفت وقتی رهبرمان می گوید باید بروید اسلام را یاری کنید ، معنی اش واجب نیست ؟
گفتم حالا رهبر کجا این حرف را زده است ؟
گفت رهبر باید تک تک درِ خانه ها را بزند و بگوید آقا شما بیا برو وظیفه ات را انجام بده؟
ما باید فهم و بصیرت داشته باشیم .
باید وقتی آقایمان اشاره می کند که از مظلوم حمایت کنید ، بفهمیم کجا باید برویم ، کی باید برویم .
دیدم این بچه با این حرف ها کوتاه بیا نیست . محکم و قرص است .
تنها کانال رسمی
#شهید_جواد_محمدی᯽ ⃟ ⃟
┄•୫❥
@shahid_javad_mohammadii