📚 🖋به قلم بهزاددانشگر «همسر» حرف سوریه که شد ، شروع کرد به زمزمه که چقدر خوب می شد برویم خدمت حضرت زینب (س) . بعد رفت کلاس مکالمه عربی . سال ۱۳۹۴ ، برای اعزام به سوریه ثبت نام کرد . گفت این اعزام اجباری نیست . دواطلبانه است . من هم خودم دواطلب شده ام . فکر می کنم توی سوریه می توانم مفید باشم . دلم میخواهد بروم کمک این زن و بچه ها . بروم جلوی تکفیری ها را بگیرم . این ها دستشان برسد ، از هیچ جنایتی کوتاهی نمی کنند . گفتم سوریه خیلی دور است . ماموریت هایت طولانی تر است . دسترسی مان به تلفن کمتر است . اینطوری خیلی دیر به دیر از تو خبر دار می شوم . آن موقع اصلا به شهادت فکر نمی کردم . گفت ببین عزیزم ، برای من هم سخت است ؛ ولی به خاطر حضرت زینب (س) دارم می روم . بماند که بقیه چه حرف هایی درباره رزمنده های سوریه می زنند ؛ ولی من یک هفته با خودم فکر کردم هدفم از رفتن به سوریه چیست؟ سنگ هایم را با خودم وا کندم . نمی خواهم هواوهوس قاطی اش باشد . تکلیفم را با خودم روشن کردم . ان شا ء الله که تا آخرش هم نیتم خالص بماند . تنها کانال رسمی ᯽ ⃟ ⃟ ‌‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii