📚 🖋به قلم بهزاددانشگر «برادرهمسر» قبلا هم برای جواد پیش آمده بود برود سوریه . حتی وقتی نطنز بود ، یک بار برایش این امکان پیش آمد که کلاً به سوریه منتقل شود و برای پدافند هوایی برود این را که قرار بود بروند آموزش بدهند یا آموزش ببینند نمی دانم یادم هست آن روزها مادرم کربلا بودند جواد آمد روی مخ من که چنین فرصتی پیش آمده و من و خواهرت میتوانیم برویم سوریه؛ ولی احتمالاً مادرت اجازه ندهد خواهرت .بیاید. تو با مادرت حرف بزن تا اجازه بدهد ما برویم این طوری ما میتوانیم برایتان دعوت نامه بفرستیم و شما هم سالی یکی دو بار بیایید سوریه آنجا جا هم دارید و برایتان راحت است و تا هر وقت دلتان خواست میمانید اول خوشم آمد. گفتم عجب اتفاق خوبی است. حتی بهش قول دادم با مادرم حرف بزنم؛ اما بعد که فکرهایم را ،کردم دیدم جواد دارد از من سوء استفاده میکند تا کار خودش را پیش .ببرد به این راحتیها هم که نیست برای خواهرم آنجا توی غربت خیلی سخت میشود؛ آن هم توی کشوری که به مرور داشت ناامن میشد. برای همین گفتم روی من حساب نکند؛ البته بعد مشکلات دیگری پیش آمد و کلا قضيه منتفی شد. برای رفتنش به سپاه قدس هم تلاش خودم را کردم که نتواند برود؛ ولی نشد به خواهر و مادرم میگفتم قبول نکنید. بگویید همین جا توی سپاه .بماند میگفتم بگویید بس است این همه دویدن و به این در و آن در زدن فکر میکردم اگر برود سپاه قدس ممکن است از زندگی خواهرم کم گذاشته شود؛ اما بعدها دیدم اتفاقاً آن روزهایی که میآمد بیشتر از قبل به خواهرم اهمیت میدهد میبردشان مسافرت و تفریح حق ماموریت هایش را میداد به خواهرم میگفت این پولها حق شماست دختر حج احمد . تنها کانال رسمی ᯽ ⃟ ⃟ ‌‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii