📚 🖋به قلم بهزاددانشگر «دایی همسر» اخلاق جواد توی سوریه مثل همین جا بود : هم روضه و اشکش به پا بود ، هم خنده و شوخی اش . دفعۀ سومی که اعزام شده بود ، یک هفته توی منطقهٔ حماء با هم بودیم . قرارگاه هایمان جدا بود و هرکدام یک خط پدافندی داشتیم؛ اما بعضی شبها همدیگر را می دیدیم . مقام زین العابدین هم آنجا بود و بعضی شبها می رفتیم زیارت . همان روزی که فرمانده جواد تیر خورده بود ، مهدی سلحشور هم آمده بود برای بچههای مقاومت مداحی کند تا روحیه بگیرند ‌. روضه حضرت زهرا (س) را برایشان خواند . جواد روی روضه حضرت زهرا (س) حساس بود . خیلی خودش را می زد و گریه می کرد . بعد که روضه تمام شد ، همه نشسته بودند و در حالت عرفانی و معنوی بودند . جواد آمد و گفت تا الان روضه خواندید و تمام شد . حالا وقت جوک و جفنگ است . این قدر سر به سر سلحشور گذاشت که آخر سر سلحشور گفت اینجا یا جای من است ، یا جای تو ! جواد بهش گفت من که اینجا هستم ، تو باید بروی ! فرمانده شان که آمد استراحت کند ، بهش گفت ما امشب تا صبح بیداریم . اگر می خواهی بخوابی ، برو جای دیگر ! او هم وقتی دید اینجا جای خواب نیست ، بلند شد و رفت . تا چهار صبح بیدار بودیم . من رفتم سرکشی و آمدم . دیدم نه ، نمی گذارد بخوابیم . بلند شدم و رفتم . همه که از دستش فرار کردند ، خودش هم خوابید . فضا را عوض میکرد تا بچه ها روحیه بگیرند . بمب انرژی بود . تنها کانال رسمی ᯽ ⃟ ⃟ ‌‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii