📚 🖋به قلم بهزاددانشگر « برادر همسر» سالی که شهید شد قرار بود برای اربعین با هم برویم کربلا. سال قبلش رفته بود و خیلی هم به من گفت بیا برویم؛ اما توفيق نشد من بروم. بعد که خاطره های بقیه را شنیدم،خیلی دلم هوایی شد . برای همین آن سال خیلی به جواد گفتم برای اربعین بیا برویم . گفت تو از ایران بیا من هم از سوریه می‌آیم .تقریباً سومین اعزامش بود . برای اربعین نشد بیاید . میگفت یک روز اعلام کردند هرکس میخواهد برای اربعین برود کربلا بیاید اسم بنویسد تا با قرعه کشی چند نفر را انتخاب کنیم به نیابت از جمع رزمندگان بروند کربلا .جواد هم اسم نوشته بود . بعد به دلش افتاده بود اگر اسمش درآمد بدهد به یکی دیگر که تا به حال کربلا نرفته. جالب اینکه اسمش هم توی قرعه کشی درآمده بود و او هم نوبتش را داده بود به یکی از دوستانش که تا به حال کربلا نرفته بود . عجیب تر اینکه چند روز بعد،ماجرای اعزام منتفی شده بود و چندتایی از رفقای جواد گیر داده بودند که تو می دانسته ای اعزام منتفی است؛ برای همین کربلایت را بخشیدی . جواد هم به ریششان خندیده بود که من نمیدانستم و ثوابم را هم بردم . شما بروید توی سر خودتان بزنید بی توفیقها. تنها کانال رسمی ᯽ ⃟ ⃟ ‌‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii