📚
#دخترهاباباییاند
🖋به قلم بهزاددانشگر
#پارت_115
« همسر»
این بار هروقت حرف از رفتن میزد آشوب میشدم قبلاً هم نگران میشدم؛ اما این بار جنس اضطرابهایم فرق داشت.
گفتم آقاجواد ،حس میکنم این بار که بروی دیگر نمیبینمت.
منتظر بودم باز هم بگوید بادمجان بم آفت ندارد بگوید خانم ،من کجا و شهادت کجا؟
بگوید من شهید بشو نیستم؛ اما این بار فقط از صبر میگفت.
اینکه باید صبر داشته باشی .میگفت تنها چیزی که ریا ندارد ،صبر است پس صبر داشته باش.
آخرین شب پیش از اعزامش، رفتیم رستوران .بعد هم فاطمه را بردیم پارک. بینش هم خودمان دونفری گپ زدیم.
حرف کشیده شد به شهدای گمنام گفت گمنامی هم عالمی است.... گفتم بله؛ ولی برای خانواده شهید، عالَم تلخ و پرغمی است .دیگر حرفی نزد. آن شب فاطمه تب کرد. آخر شب دوستش زنگ زد که بیا با همدیگر برویم.
گفت تا فاطمه خوب نشود، نمی آیم.
شما برو.
تنها کانال رسمی
#شهید_جواد_محمدی᯽ ⃟ ⃟
┄•୫❥
@shahid_javad_mohammadii