📚 🖋به قلم بهزاددانشگر «برادر همسر» یک روز دیگر داشتیم درباره ارادتش به حاج آقا گپ میزدیم ، ممد یک روز با حاج آقا شرط کردم من می آیم در خانه تان من می آیم پای منبرتان فقط یک شرط دارم حاج آقا شما را به احترامی که برای اهل بیت قائلید ، من هر گناهی کردم هر چقدر عوضی شدم من را از درِ خانه تان رد نکنید . اصلاً محبت و احترامش به حاج آقا چیز متفاوتی بود یعنی با همه هم اگر داش مشتی بود جلوی حاج آقا ادب و احترام خاصی داشت . جلوی حاج آقا مؤدب می نشست و با تواضع نگاه میکرد وای به اینکه حاج آقا چیزی بگویند یا توصیه ای بکنند دیگر روی حرف ایشان حرف نمیزد یکی اش همین لباس پوشیدنش بود جواد عادت خاصی توی لباس پوشیدن داشت ، معمولاً تیشرت مشکی زیر پیراهنش میپوشید و یکی از دکمه های بالای پیراهنش را باز میگذاشت یک جورهایی هیبت داش مشتی اش بود پاشنه کفشش را هم میخواباند خودم یکی دو بار بهش پیله کردم که جواد این بچه ها سنی ندارند دارند از تو تقلید میکنند و یقه پیراهنشان را باز میگذارند تأثیر بدی روی رفتارهایشان دارد خب این یک دکمه را ببند هر بار یک جور شانه خالی میکرد و رد می شد . تنها کانال رسمی ᯽ ⃟ ⃟ ‌‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii