📚 🖋به قلم بهزاددانشگر « برادر همسر » همین سالهای آخر یک روز توی حسینیه هیئت بود و خیلی شلوغ معمولاً بالای سر دیگ بود حاج آقا مجتبی کسی را فرستادند دنبال جواد ، میخواستند مستقیم از خود جواد آمار بگیرند غذا به همه می رسد یا نه . جواد رفته بود نشسته بود خدمت حاج آقا بین صحبتش حاج آقا دست دراز کرده بودند طرف دکمه یقه اش . جواد گفته بود حاج آقا اجازه بدهید خودم میبندمش . حاج آقا با سرانگشت زده بودند روی لپش گفته بودند نه ، خودم میبندم که دیگر باز نشود . تمام شد لباس پوشیدن جواد عوض شد دیگر کسی توی درچه جواد را با آن تیپ و قیافهٔ قبلی ندید خودم هفته بعد دیدمش گفتم جواد چه شده؟ دکمه را بسته ای ، آنجا برایم تعریف کرد که حاج آقا گفته اند... یعنی ترسی هم نداشت که بگوید حاج آقا گفته اند و او دارد عمل میکند . حتی از آن به بعد اگر کس دیگری را هم میدید که دکمۀ پیراهنش باز است میگفت حاج آقا این کار را دوست ندارند . تنها کانال رسمی ᯽ ⃟ ⃟ ‌‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii