📚
#دخترهاباباییاند
🖋به قلم بهزاددانشگر
#پارت_122
« مادر »
قبل از ماه رمضان یک روز رفتم خانه شان دیدم دارد با تلفن صحبت میکند و حسابی درگیر است به خانمش گفتم چه شده؟
گفت دوباره می خواهد برود سوریه
نمیدانم چرا ؛ اما این بار دلم شور افتاد دم ایوان نشسته بودم که از اتاق بیرون آمد . گفتم چه خبر است که دوباره با تلفن صحبت میکنی؟
گفت بهتان گفته بودم وقتی بیایم دوباره باید برگردم گفته بودم مأموریتم دوماهه است . گفتم حالا نمیشود ماه رمضان را نروی؟
گفت نه باید بروم .
چیزی نگفتم و از خانه شان بیرون آمدم یک ربع بعدش زنگ زد گفت ناراحت شدی میخواهم بروم؟
گفتم نه دفعۀ اولت که نیست مگر آن دوسه بار دلخوری یا ناراحتی نشان دادم؟
گفتم فقط توی ماه رمضان نرو ماه رمضان را اینجا باش .
گفت حالا ببینیم قسمت چه میشود .
دوسه روز بعد آمد خانه مان نشست لب ایوان ، گفت ننه تو به رفتن من راضی نیستی؟
گفتم برای چه ناراضی باشم؟
گفت شما ته دلت راضی نیست اگر راضی بودی کار من حل شده بود یک هفته است دارند من را می چرخانند ؛ اما باید بروم آنجا بهم نیاز دارند ؛ ولی از تهران بهانه می آورند یک روز ویزایم جور نمیشود یک روز بلیطم گیر پیدا میکند .
تنها کانال رسمی
#شهید_جواد_محمدی᯽ ⃟ ⃟
┄•୫❥
@shahid_javad_mohammadii