📚
#دخترهاباباییاند
🖋به قلم بهزاددانشگر
#پارت_126
« همسر »
پنجشنبه یازده خرداد رفتم کلاس ، وقتی برگشتم دیدم سفره پهن کرده و برای فاطمه لقمه می گیرد ، گفت خانم قرار شده امروز بروم ، میشود ساکم را آماده کنی؟
گذاشته بودم ،
رفتم سراغ لباس هایش چندتایی لباس برداشته بودم و جلویم دستم نمیرفت بگذارم توی ساک ، آمد لباس ها را دید گفت صبر کن این ها زیاد است .
این قدر نیازم نمی شود نگاهش کردم گفت خیلی بمانم ۲۵ روز بشود . خودش یکی دوتا لباس هایش را جدا کرد و گذاشت توی ساک موقع رفتن ساک را دادم دستش تا جلوی در خانه هم رفتم دنبالش
گفتم : آقاجواد منتظرتم زود برگرد .
گفتم خیلی مواظب خودت باش .
گفت اصلاً این بار با دفعه های قبل فرق میکند .
از زیر قرآن رد شد ؛ آب ریختم پشت سرش سوار ماشین شد و رفت به رفتنش فکر میکردم .
بارهای قبل چندبار از زیر قرآن رد میشد میگفت برای محکم کاری این کار را میکند ؛ اما این بار فقط یک بار رد شد کاش میشد برگردد و دوباره از زیر قرآن رد شود .
تنها کانال رسمی
#شهید_جواد_محمدی᯽ ⃟ ⃟
┄•୫❥
@shahid_javad_mohammadii