📚
#دخترهاباباییاند
🖋به قلم بهزاددانشگر
#پارت_127
« برادر »
این بار آخر هم به خاطر مجروحیت برای اعزام سومش نمیبردندش ؛ چون چندتایی ترکش ریز توی سرش مانده بود و می گفتند باید حتماً این ها را در بیاورد جواد هم محکم افتاده بود دنبالش و هر روز میرفت بیمارستان شهید صدوقی تا خودش را درمان کند ؛ ولی چون نزدیک ماه رمضان بود ، فکر می کردم فعلاً اعزام نمیشود .
پنجشنبه زودتر از سر کار آمده بودم دیدم آقا جواد صدایم زد که بیایم توی راه پله پرسیدم کجا؟ گفت دارم میروم سوریه گفتم پس تو که گفتی تا آخر ماه رمضان هستی گفت حالا دیگر روزی ام شده گفتم پس صبر کن تا برسانمت تهران ، گفت نه یکی از بچه ها جلوی در است . با هم روبوسی کردیم و رفت شب هم که زنگ زدم بهش دیدم در دسترس نیست فهمیدم دیگر اعزام شده ..
تنها کانال رسمی
#شهید_جواد_محمدی᯽ ⃟ ⃟
┄•୫❥
@shahid_javad_mohammadii