📚
#دخترهاباباییاند
🖋به قلم بهزاددانشگر
#پارت_135
«
دایی»
آن موقع که جواد گفت شماره ات را داده ام ،حال الانم را نمیفهمیدم.
نمی فهمیدم چه میگوید !
حالا افتاده بودم توی جریانی که داشت جانم را آتش میزد .
باید خبر شهادت جوادمان را میدادم .
حالا من شده بودم سفیر پیغام شهادتش.
سید سجاد هم محله مان که شهید شده بود ،
جواد به من زنگ زد و گفت خبر شهادتش را به پدرش بده.
برای سید سجاد این کار را کرده بودم؛
اما حالا برای جواد نمیتوانستم .
به دایی خانمش زنگ زدم و گفتم جواد! گفت من هم شنیده ام .
گفت زنگ زدم به بچه های سوریه و آنها هم خبر را تأیید کردند.
بیا خانه حاج آقا مجتبی. من هم دارم میروم آنجا .
خانمم گفت کجا میروی؟
گفتم با محمدعلی میروم خانهی حاج آقا مجتبی.
نگذاشتم بپرسد برای چه.
گفتم برای جلسه وقت گرفته ایم. پرسید کی برمیگردی؟ گفتم زود.
تنها کانال رسمی
#شهید_جواد_محمدی᯽ ⃟ ⃟
┄•୫❥
@shahid_javad_mohammadii