📚
#دخترهاباباییاند
🖋به قلم بهزاددانشگر
#پارت_137
«مادر »
این آشوب تا صبح ادامه پیدا کرد؛ اما پیام تیک نخورد.
زنگ زدم به خانمش گفتم از جواد چه خبر؟ گفت دیروز زنگ زده.
گفتم آره، با بابایش هم حرف زده گفته یکی دو روزی شاید نتواند زنگ بزند.
گوشی را قطع کردم. نگرانی ندارد.
شاید اینترنتشان مشکل پیدا کرده.
یا رفته اند جایی که به گوشی اش دسترسی ندارد.
لابد یک چیزی می دانسته که گفته چند روز نمیتواند زنگ بزند.
فکر کردم خوب است بروم مسجد
تا کمتر فکر کنم.
رفتم مسجد برای نماز و قرآن.
ساعت ۳ داشتم برمیگشتم خانه ، دیدم حاجی با برادر خودش و برادر من ایستاده اند سر کوچه حرف میزنند.
حاجی من را که دید آمد این طرف خیابان گفتم چه شده؟ گفت مگر باید چیزی شده باشد؟
گفتم چرا اینجا ایستاده ای؟ گفت خیابان است دیگر.
آدم ممکن است راه برود یا بایستد گفتم داداش شما و داداش من هم اینجاهستند.
گفت داشتند رد میشدند ،اتفاقی همدیگر را دیدند.
ایستادیم به حال واحوال.
گفتم توی این گرما؟ سر ظهر ماه رمضان؟!
گفت خب اگر گرم است ، برو خانه .
تنها کانال رسمی
#شهید_جواد_محمدی᯽ ⃟ ⃟
┄•୫❥
@shahid_javad_mohammadii