📚
#دخترهاباباییاند
🖋به قلم بهزاددانشگر
#پارت_143
« دایی همسر »
خانمش گفت پس چرا آمدی اینجا؟
گفتم می خواهم هماهنگ برایش ختم صلوات بگیریم یا اینجا یا خانه پدرش .
چند بار رفتم بیرون و دوباره آمدم میخواستم آرام آرام خودش بفهمد .
اصرار می کرد که بگو چه شده توان گفتنش را نداشتم سجاده اش را پهن کرد و به سجده رفت .
شروع کرد به گریه کردن بغض من هم ترکید .
نتوانستم جلوی خودم را بگیرم گفتم راهی است که خودش رفته .
حالا فرض کن اگر هم شهید شده باشد که نشده ، سعادت و افتخاری است که نصیبش شده .
تا من اسم شهید را آوردم گفت جواد گفته خبر شهادت من را تو می آوری .
این را که گفت دیگر نتوانستم تحمل کنم و نگویم انگار باید این بار را زمین می گذاشتم گفتم جواد شهید شده ، همان وقت نگاهم افتاد به فاطمه که برای خودش داشت بازی می کرد .
خانمش فقط می گفت کی می آورندش؟
انگار میخواست جواد را ببیند و آرام شود . گفتم پیگیری می کنم .
تنها کانال رسمی
#شهید_جواد_محمدی᯽ ⃟ ⃟
┄•୫❥
@shahid_javad_mohammadii