📚
#دخترهاباباییاند
🖋به قلم بهزاددانشگر
#پارت_158
« همسر »
روز بعد، دوباره سراغ جنازه اش را گرفتم.
تازه گفتند آن منطقه ای که آنجا شهید شده دست داعش است.
گفتند فعلاً امکان برگشتن جنازه
نیست .
دوباره قلبم تیر کشید .
جنازه نیست ،یعنی چه که جنازه نیست؟!
این یکی را دیگر نمی توانستم تحمل کنم.
به شهادتش راضی شده بودم ؛ اما این یکی دیگر توی قرارهایمان نبود ،
اما به کی میتوانستم بگویم؟
چند روز بعد یکی از آشناهایمان آمد دیدنمان .
گفت خواب آقاجواد را دیده ، از طرفش برایم پیام آورده بود .
گفته بود به خانم صبورم بگو،
من شما را سپرده ام به حضرت زهرا
(سلام الله علیها) .
این را که شنیدم مطمئن شدم صبور
بودنم را بیشتر می پسندد.
چند روز بعد گفتم میخواهم برویم
خانه خودمان .
این طوری سخت است ، فاطمه
خانهی خودمان باشد راحت تر است .
مامان قبول کرد ؛ اما قرار شد تا چند
وقت شب ها یک نفر پیشمان بماند .
تنها کانال رسمی
#شهید_جواد_محمدی᯽ ⃟ ⃟
┄•୫❥
@shahid_javad_mohammadii