📚
#دخترهاباباییاند
🖋به قلم بهزاددانشگر
#پارت_165
« همسر »
بیست روز بعد از شهادت، گفتم امشب میخواهم تنها باشم. هیچکس پیشم نماند. با فاطمه تنها ماندیم. صبر کردم تا فاطمه خوابید. یک شب از بس گریه کردم، حالم بد شد. قاب عکسش را گذاشتم جلویم. التماس کردم. گفتم تو گفتی گمنامی بهتر است؛ ولی من گفتم برای خانواده ها سخت است. به آرزویت رسیده ای، باشد؛ ولی حق نداری با من این کار را بکنی. من تابش را ندارم. من جنازه ات را می خواهم. گفتم منتظرت هستم؛ پس باید برگردی. تا به حال خیلی چیزی ازت نخواسته ام. اما الان از میخواهم برگردی. پس رویم را زمین ننداز. آقا جواد، برگرد.
چند روز بعد،خبر دادند مکان شهادت را از داعش پس گرفته اند. بعد هم خبر رسیدکه جنازه پیدا شده. دیگر وقتش بود نماز شکر بخوانم.
تنها کانال رسمی
#شهید_جواد_محمدی᯽ ⃟ ⃟
┄•୫❥
@shahid_javad_mohammadii