📚
#دخترهاباباییاند
🖋به قلم بهزاددانشگر
#پارت_168
« خاله »
جواد را به فاطمه اش قسم میدادیم که برگردد. شاید میشد خانمش را آرام کرد؛ اما جواب فاطمه را چه کسی باید میداد؟ به خواهرم که می گفتم اگر جنازه اش نیامد، می خواهی چه کار کنی، می گفت سه تا یادبود برایش درست میکنیم :کوه سفید و امامزاده و گلزار شهدای محل. دوست دارم هر سه جا را داشته باشم برای دل تنگی هایم؛ اما جواد بیشتر دوست داشت کوه سفید برود. انگار حال شهدای گمنام آنجا به حال و هوایش نزدیک تر بود. بیشتر هم آنجا می رفتیم.
انگار باورم شده بود که پیکر جواد برنمیگردد. می نشستم و با خودم فکر میکردم یعنی میشود برگردد؟ توی همان حال واحوالم بودم که یک شب، خواب دیدم یک نفر در خانه خواهرم را میزند. وقتی رفتم و در را باز کردم، یک نفر بهم گفت بر میگردد. نتوانستم صورتش را ببینم. پابرهنه تا سر کوچه دنبالش دویدم؛ اما بهش نرسیدم.
تنها کانال رسمی
#شهید_جواد_محمدی᯽ ⃟ ⃟
┄•୫❥
@shahid_javad_mohammadii