📚 🖋به قلم بهزاددانشگر « برادر » اولین بار، یکی از بچه های سپاه تهران تماس گرفت که جنازه جواد پیدا شده. گفت عکس هم از جنازه اش گرفته ایم. یکی دیگر هم آن روز شهید شده بود که جنازه اش را پیدا نکردند: سید مصطفی صادقی. این روزها، خیلی ها تا می فهمند من برادر جوادم، کلی خاطره برایم می گویند. از خندیدن هایشان، از فعالیت های جهادی شان، از جنگیدن هایشان. بعضی شان حتی تعجب می کنند که من برادر جوادم. خب خلقیات من با جواد فرق دارد. حتی بعضی شان تعجب میکنند که چرا من شبيه جواد نیستم. اما به هر حال، چیزی که عجیب است، این است که هرجا می روی، همه برایش حرف دارند، خاطره دارند. تا قبل از این هم توی شهر درچه، شهید مدافع حرم داشته ایم. چه جوان های ناز و گلی هم بودند رفقای خود ما بودند؛ اما نمی دانم چرا شهادت جواد جور دیگری شهر را تکان داد. مثل یک طوفان آمد و شهر را زیرورو کرد و رفت. بودند بعضی هاهم که توی این ماجرا کلاً متحول شدند. عجیب بود.... تنها کانال رسمی ᯽ ⃟ ⃟ ‌‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii