🇮🇷شهید مدافع‌ حرم جواد محمدی🇮🇷
📚 #دخترها‌بابایی‌اند 🖋به قلم بهزاددانشگر #پارت_176 « مادر » جنازه را که آوردند، اول توی فرودگاه
📚 🖋به قلم بهزاددانشگر « دایی » بابای جواد دلش می خواست جنازه را ببیند؛ اما خواهرم مخالفت می کرد. به خواهرم اصرار کردم که حداقل از روی کفن ببین. اگر فردا یک نفر آمد و به تو گفت اصلا توی این تابوت جنازه بود یا نه، چه میخواهی بگویی؟ بالاخره راضی شد در تابوت باز شود و کفن شهید دیده شود. همه خانم های فامیل هم بودند. انگار این طوری فضا آرام تر بود که خواهرم تنها نباشد؛ اما خانم جواد میخواست با جنازه تنها باشد. دو بار تابوت را به خانه شان بردیم تا خانمش و فاطمه تنهایی خودشان را سبک کنند. یک بار فاطمه چاقو برداشت و خواست تابوت را باز کند. می گفت می خواهم پدرم را ببینم. جواد توی هر مراسمی که برای شهدا می رفت، فاطمه را می برد. انگار تصویری توی ذهنش شکل گرفته بود که باید شهید را توی تابوتش ببیند. می گفت من میخواهم حضرت رقیه (ع) بشوم. این را از همان قصه هایی یاد گرفته بود که جواد برایش گفته بود. سه روز تمام، جنازه در اختیار خودمان بود. یک سردخانه اختصاصی بهمان داده بودند که شب ها تابوت را آنجا نگه داری کنیم. روزها هم این طرف و آن طرف و توی مراسم ها می بردیمش تنها کانال رسمی ᯽ ⃟ ⃟ ‌‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii