📚 🖋به قلم بهزاددانشگر « دایی » توی درچه، هر محلی برای خودش گلزار شهدا دارد. جواد هم دینانی بود و طبق روال، باید توی گلزار شهدای دینان دفن می شد؛ اما انگار جواد خودش از قبل وصیت کرده بود. خانمش گفت که هر موقع با هم به گلزار شهدای امامزاده می رفتیم، می گفت دلم می خواهد اینجا دفن شوم. رفیقش،ابراهیم هم گفت که جواد وصیت کرده اگر شهید شدم، من را امامزاده دفن کنید. کمی برای خواهرم و پدر جواد سخت بود. به غیر از آن ها، اهالی دینان هم دوست داشتند جواد توی محله خودشان دفن شود. جواد شخصیت خیلی بزرگی بود. رویش عِرق داشتند. دوست داشتند مزارش توی محل خودشان باشد. بهشان گفتم تصمیم گیرنده خودتان هستید. قرار شد خواهرم، پدرش و خانمش با هم صحبت کنند و نتیجه را به ما بگویند. یک ساعتی که گذشت، آمدند. خواهرم گفت به امامزاده برویم دادا. خانواده راضی شده بودند؛ ولی باید فضای محل را هم آماده می کردیم. وقتی قرار شد مزار جواد را آماده کنیم، تعدادی را از محل بردیم تا خودشان دست اندرکار باشند. بعد هم یک تشییع جنازه توی محل برگزار کردیم؛ بین مسجد صاحب الزمان و محمد رسول الله. همان جا رفتم پشت میکروفن و گفتم جواد وصیت نامه کتبی ندارد؛ ولی به خانمش گفته که میخواهد امامزاده دفن بشود. حالا هم خانواده اش تصمیم گرفته اند که پیکر را ببرند امامزاده. تنها کانال رسمی ᯽ ⃟ ⃟ ‌‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii