📚 🖋به قلم بهزاددانشگر « خاله » روز تشییع جواد، خیلی شلوغ شده بود. جمعیت زیادی آمده بود. بچه ها گفتند که دایی زنگ زده و گفته زود بیایید امامزاده. جایگاهی برای خانواده اش درست کرده بودند که بتوانند نزدیک باشند. موقعی که پاهایم را بالا گذاشتم، به جواد گفتم این مقام و جایگاه را تو به ما دادی که بین این همه، برای ما راه باز کنند تا بالا بیاییم. موقعی که جنازه را آوردند و بالای سر قبر گذاشتند، همه اش با خودم می گفتم یعنی می شود یک نفر بیاید و بگوید بیایید بالای سر جواد؟ داشتم قرآن می خواندم که برادرم آمد و گفت کسانی که محرم جواد هستند، بیایند. رفتم از روی کفن به صورتش دست کشیدم. بوسیدمش و گفتم جواد، تو این مقام را به ما دادی. تو سربلندمان کردی. تنها کانال رسمی ᯽ ⃟ ⃟ ‌‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii