📚 🖋به قلم بهزاددانشگر « دایی » این <<اولین ها>>بعد از جواد خیلی سخت بود؛ مثل اولین روضه ای که بعد از جواد گرفتیم. هر سال جواد میان دار این روضه بود. خودش مداح و سخران را دعوت می کرد. خودش فضا سازی را انجام می داد و خانه را آماده می کرد. خودش دست بچه های هیئتشان را می گرفت می آورد روضه برایشان میان داری می کرد. حالا باید خودم ای کار هارا انجام می دادم. خیلی برایم سخت بود. می خواستم قیدش را بزنم؛اما یاد حرف های جواد می افتادم که بهم می گفت این روضه خانگی ما باید بر قرار باشد. برکت دارد. حالا همه این کار هارا باید تنهایی انجام می دادم. تنهایی، بدون جواد. دوستانش را دعوت نکردم. نمی توانستم آن ها را بدون میان دارشان ببینم. گفتم فقط خانواده باشند. از بین خانواده هم خیلی ها نیامدند. م می‌گفتند برایمان سخت است بیاییم و جواد نباشد. همین شد که اولین مهمانی را گرفتم و گفتم باید با این قضیه کنار بیاییم؛ اما هنوز هم کنار نیامده ایم. دوسال از شهادتش می گذرد و هنوز هم به حالت عادی بر نگشته ایم. هنوز برایمان سخت است زندگی بدون جواد. دلم برای جواد تنگ شده است؛ برای شوخی هایش. دلم می خواهد مثل آن وقت ها، از بین دوستانش بیاید بیرون، من را بغل کند و شعر خان دایی جان را برایم بخواند و سر به سرم بگذارد. به اطرافم نگاه می کنم. می بینم باز هم آمده ام امامزاده، کنار مزار جواد؛ جایی که وقت و بی وقت من را به سمت خودش می کشاند. تنها کانال رسمی ᯽ ⃟ ⃟ ‌‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii