۵ روز مانده تا سالگرد شهادتت🥲✨️ برشی از کتاب "" : روز های اول ، فکر می کردم جواد دیگه رفته ؛ اما بعد ها ، چند بار اتفاق هایی افتاده حضورش را حس کردم . جواد وقتی بود خیلی اصرار می کرد حتما خانه مان را بسازیم و بعد عروسی کنیم ؛ بعد از رفتنش یک بار ؛ جایی را نداشتم می‌رفم سر مزار جواد . یک وقتی رفتم که خلوت باشد . نشستم سر مزارش و با کف دست زدم روی سنگ مزارش ؛ همان طوری که عادتمان بود میزدیم روی زانوی همدیگر ، گفتم مشتی ، خیل نامردی ؛ من همه این سال ها روی کمکت حساب می کردم ما را انداختی توی ساخت و ساز خانه و حالا که باید کنارم باشی ؛ گذاشتی رفتی... چند آیه قرآن هم خواندم و برگشتم خانه... شب نشده مشکل حل شد ، پولی آمد توی حسابم که اصلا رویش حساب نکرده بودم این بود که شد عادتم ؛ این قدر سرعت حل شدن مشکلم برایم عجیب بود که فردایش به حاج آقا مجتبی هم گفتم حاج آقا گفت تعجب ندارد ؛ ""جواد وقتی هم که زنده بود ، همین طور کار بقیه را راه می انداخت... حالا هم آن دنیا دستش باز است و مثل همین دنیایش ، افتاده دنبال باز کردن گره های مردم..."" تنها کانال رسمی ᯽ ⃟ ⃟ ‌‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii