۳ روز مانده تا سالگرد شهادتت🥲✨️ برشی از کتاب "" : همین دوشنبه عصر ، سرخاکش بودم یک نفر خرما آورده بود دهنم آفت زده بود و نمی توانستم بخورم وقتی می خواستم برگردم ، گفتم شاید ناراحت بشود . یک خرما برداشتم و خوردم ؛ اما دهنم را خیلی سوزاند . همان شب خواب دیدم که مهمانی داریم و همه جای خانه خرما بود دیس های خیلی بزرگ پر از خرما توی خانه چیده بودند و کارتن های پر از خرما می آوردند توی خانه و خالی می کردند ؛ مهمانی که تمام شد گفتند مکه ای ها دارند می آیند . من و خواهرم رفتیم درِ خانه پسر عموی جواد ؛ آمد و گفت برای چه اینجا ایستاده اید؟ گفتیم جواد دارد از مکه می آید . همین که جمعیت آمد ، جواد را دیدیم توی آن همه مرد از همه بلندتر بود . از سینه به بالایش پیدا بود . توی خواب ، یاد حرف های خواهرم افتادم که وقتی جواد شهید شده بود و پیکرش برنگشته بود می گفت کی می شود امام زمان(ع) ظهور کند و من جواد را توی صف یاران امام زمان (ع) ببینم ؛ همان تسبیح سبزش را که همیشه دستش بود ، تاب می داد و به طرف ما می آمد از خواب که پریدم گریه ام افتاد . یاد روزهایی افتادم که صدای قهقهه اش توی خانه می پیچید و خودش را برایم لوس می کرد. نمی دانم چرا داغ جواد برایم سرد نمی شود. سرم را گذاشتم روی زمین و به روزی فکر کردم که دوباره در صف یاران امام زمان(ع) می بینمش... تنها کانال رسمی ᯽ ⃟ ⃟ ‌‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii