🌹 بسم رب الشهدا 🌹
شهيد مدافع حرم
#مصطفى_صدرزاده 🌷سيدابراهيم🌷 به روايت شهيد مدافع حرم
#مرتضى_عطايى 🌷ابوعلى🌷
بخش نوزدهم
🌸در خانه جلسه اى تشكيل شد و سيدابراهيم به ام گفت "بسم الله، يه گروهان بردار و برو نقطه اصلى و سه راهى امداد رو مسدود و كمين بزن."
🌸چون احتمال وجود مسلحين و كمين آن ها بود، اول يك تيم چهارنفره جلوى گروهان با فاصله اى امن حدود پنجاه متر راه انداختم. من، يك تك تيرانداز با دوربين حرارتى و يك نيروى پياده، افراد اين گروه بوديم. به سمت جلو حركت مى كرديم و تا سه راهى حدود ٢٥٠ متر فاصله داشتيم. تك تيرانداز كه دوربين جلوى چشمش بود و به چپ و راست نگاه مى كرد و حركت هر جنبنده اى را رصد مى كرد، گفت "يه موتورى مسلح داره به سمت ما مياد." گفتم "معطلش نكن و بزن" او هم چنان زد كه هر دو نفرشان با موتور رفتند توى ديوار خانه!
🌸با استرس و هيجان خاصى جلو مى رفتيم كه يك دفعه تك تيرانداز ايستاد و گفت "جمعيت زيادى رو توى فاصله حدود سيصد مترى مى بينم." گفتم "چند نفر؟" گفت "حدود پنجاه تا شصت نفر." حسابى شوكه شديم. بعد از كمى دقت گفت "نه! نه! صبر كنين. تو دوربين اينا شبيه آدم بودن ولى آدم نيستن!" گفتم "كشتى ما رو! بگو ببينم چى هستن؟" با خنده گفت "يه گله گوسفند!"
ادامه دارد ...
صفحه ١٩
✍️ برگرفته از كتاب:
"
#قرار_بى_قرار"؛ شهيد مصطفى صدرزاده
انتشارات روايت فتح
🌹🌹🌹🍃🍃🕊🍃🍃🌹🌹🌹
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh