💦مادر مي‌گفت «آخه پاهات از بين مي‌ره. تو هم مثل بقيه كفش بپوش،‌ بعد برو دنبال دسته.» ابراهيم چشم‌‌هايش را پايين مي‌انداخت و مي‌گفت «مي‌خوام براي امام حسين سينه بزنم. 💧شما با من كاري نداشته باشين.» 📚منبع : برگرفته از مجموعه كتب یادگاران | انتشارات روایت فتح | مريم برادران 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊